کلاس مطالعات اجتماعی در سینما
دیدن قحطی بزرگ ایران در هیاهوی قحطی فیلم های فاخر و ارزشی
یکی از بچه به من گفت «آقا! واقعاً همه این ها راسته و حقیقته؟ ما که با خودمون کلی چیپس و پفک و تخمه آورده بودیم تا بخوریم. الان دیگه از دل و دماغ افتادیم. آخه مگه کشور صاحب نداشته؟»
به گزارش شاهین پرس، اول چهره همه دانش آموزها پر از تعجب شد. معلوم بود که منتظر توضیح بیشتر هستند. برای تغییر حالت چهره های شان تنها دو جمله هم کافی بود؛ دو جملهای که جرقهای برای بلند شدن صدای «آخ جووون!» کل کلاس شد. قرار را بر این گذاشتیم که جلسه آینده درس تاریخ همه دانش آموزان پایه نهم، یک جای متفاوت تشکیل بشود.
از قبل با مسئول سینما هماهنگ کرده بودم و استقبال کردند. دنبال کانالی بودم تا بشود برای بچهها بلیت نیم بها تهیه کنم. ولی مسئول سینما این مسئله را حل کرد و گفت برای دانش آموزان بلیط به صورت نیم بها محاسبه میشود.
چند جلسه ای بود که تاریخ دوره صفویان و قاجار را با هم مرور می کردیم. از همزمانی حکومت صفویان گفتیم با رنسانس و آغاز انقلاب صنعتی در اروپا. از حمله پرتغالیها به جزایر ایران یاد کردیم و تدبیر شاه عباس در مذاکره با انگلستان و کمک گرفتن از آن ها! از پاگشایی نابراداران بریتانیایی و امید به وفاداری آن ها در برابر دشمنان گفتیم و گلستانی که شاه قاجار تقدیم به همسایه شمالی کرد! از توهّم توافق برد – برد با انگلستان، کتابها خواندیم و از «قسمتکنون» ایران بین انگلیس و روس ها… .
اولین جلسه کلاس این جمله را پای تخته نوشتم:
تاریخ، تاریخ است. شرح حال ما، در صحنهای دیگر… تاریخ یعنی من و شما؛ پس اگر ما شرح تاریخ را می گوییم، هرکدام ما نباید نگاه کنیم و ببینیم در کدام قسمت داستان قرار گرفتهایم. ببینیم کسی مثل ما، آن روز چگونه عمل کرد که ضربه خورد؟
کلاس سینمایی ما شروع شد. قبل از شروع فیلم، قدری برای بچهها صحبت کردم. نیاز بود پیش از نمایش فیلم، برای دانش آموزان یک سری توضیحات ارائه بدهم تا با فضای فیلم و حوادثی که خواهند دید نامأنوس نباشند. مباحث گذشته را با هم مرور کردیم و از سالهای پایانی حکومت قاجار گفتیم. دورانی که جنگ جهانی اول اتفاق افتاد و شرایطی که بر ایران حاکم بود را بررسی کردیم و رسیدیم به سال 1296 و سال های قحطی و خشک سالی در ایران.
پیشترها کتاب «قحطی بزرگ» اثر محمد قلی مجد را خوانده بودم و همین بهانه ای شد تا خلاصه ای از آن کتاب را برای بچه ها بگویم. همه سرا پا گوش شده بودند. چون چند روز قبل، به سینما رفته بودم و یتیم خانه را دیده بودم، به نظرم رسید که برای توجه بیشتر بچه ها چند نکته را یادآوری کنم. گفتم که در این فیلم تقابل تیپ های مختلف را خوب ببینید: تقابل روحانی سکولار و روحانی سیاسی!، تقابل قهرمانانی که برای عزّت و استقلال می جنگند و منورالفکر هایی که خواب بریتانیا می دیدند و رؤیای ترقّی شان را با چشم دوختن به غرب تعبیر می کردند.
فیلم آغاز شد. بیشتر دانش آموزها با خودشان تنقلات آورده بودند. همه مشغول تماشا و گهگاه خوردن بودند. صداهای مرسومی مانند باز کردن چیپس و پفک و شکستن تخمه که معمولا زمان تماشای فیلم در سینما به گوش میرسد، به صورت زیر صدا شنیده می شد. تا اینکه فیلم به نقطه جدی شدن قحطی در ایران رسید. به طور قابل ملاحظه ای صدا ها محو شدند. مشغول قدم زدن در راهرو کنار صندلی ها شدم و چهره بچه ها را رصد می کردم. غم زده شده بودند و خیلی هاشان بغض کرده بودند. یکی از بچه به من گفت که «آقا! واقعاً همه این ها راسته و حقیقته؟ ما که با خودمون کلی چیزی آورده بودیم تا بخوریم. الان دیگه از دل و دماغ افتادیم. آخه مگه کشور صاحب نداشته؟»
این بهت آمیخته به بغض ادامه داشت تا سکانس پایانی فیلم. جایی که سالار خان یا همان محمد جواد بنکدار، جلوی ماشین افسر انگلیسی را می گیرد و با دو گلوله میکشد. گاهی وقت ها بغض و نفرت تبدیل به اشک می شود، گاهی اوقات بهانه ای نیاز هست تا این بغض و نفرت، نمود غریو شادی پیدا کند. این بار نیز این گونه شد. با شلیک دو گلوله، سالن سینما هم منفجر شد. سوت و کف بود که به صورت ممتد زده می شد. این همه نفرت از انگلیس قدری جلوه بیرونی پیدا کرد و به قول بچه ها «جیگرمون حال اومد!». فیلم که به پایان رسید، همه دانش آموزان یک پارچه و یک دم تشویق می کردند. این تشویق را به پای مقاومت می گذاریم، به پای تمامی کسانی که برای عزت و استقلال مان مردانه ایستادند و یا این مقاومت را به تصویر کشیدند. در پایان هم یک عکس یادگاری روی سن سینما گرفتیم.
برای من سؤال بود و یک نگرانی. اینکه اوضاع و احوال فعلی سینمای ایران، چه تغییری در ذائقه هنری نوجوانان ما ایجاد کرده است؟ آیا کثرت فیلم های زرد، مجالی برای سینمای قهرمانمحور و طرح رنج نامههای تاریخمان باقی گذاشته اند؟ اینکه آیا سینما نمیتواند و نباید محلی برای تکمیل فرآیند آموزش، دغدغهمندی و طرح مسئله برای نوجوانان و جوانان باشد؟
بخشی از این نگرانیها بعد از پایان فیلم برایم رفع شد. بازخوردهای قابل توجه و جالبی از دانش آموزانم گرفتم. خیلی راضی بودند و قصد داشتند یک بار دیگر با خانواده شان برای تماشای یتیم خانه ایران، به سینما بیایند.
از اینکه زیاد پای این فیلم حرص و جوش میخورند و بغض کردند و حتی نخندیدند، ناراحت نبودند. بلکه مثل کلاسهای درسی مطالعات اجتماعی خودمان، موقع خروج از سینما، پر شور و پر انگیزه شده بودند و کیسه ای از سؤالات را به دوش کشیدند و با خود به خانه بردند.
دیدن قحطی بزرگ ایران در این قحطی فیلم های فاخر و ارزشمند انقلابی بر روی گیشه های سینما، جای شکر داشت.
امیدها همچنان زنده است… .
انتهای پیام/ صاحب نیوز