جمعه های انتظار/15/حجت الاسلام پناهیان:
دین را باید با عاشقی آغاز کرد/ شهدا این خاصیت را دارند که با تماشای آنها فطرت انسان شکوفا میشود
اگر جوانها دینداری را عاشقانه آغاز کنند، ماهوارهها و اینترنت دیگر حرفی برای گفتن نخواهند داشت. خدا آگاهانه روحیه عاشق پیشگی را در جوان گذاشته است و دین هم چنین ظرفیتی دارد.
به گزارش شاهین پرس؛ حجتالاسلام علیرضا پناهیان در سلسله سخنرانی های خود در دهه اول محرم الحرام سال 1434 در هیئت میثاق با شهدای دانشگاه امام صادق علیه السلام تهران به موضوع «رازهای عاشورا؛ راه سلوک، رمز ظهور» پرداخته است.
حجت الاسلام پناهیان در چهارمین شب از این مراسم با بیان اینکه جوان طبیعتاً احساساتی و عاشقپیشه است و دین بهترین پاسخ برای این احساسات و این عاشقپیشگی است، گفت: «به جوان نگویید: «عاشقی نکن» یا «عاقلانه زندگی کن»، خیلی اوقات این سخن اشتباه است و جوان را خراب میکند. اگر جوان معشوق خود را درست تشخیص دهد و پیوند درستی با او برقرار کند، زندگیِ عاشقانهای خواهد داشت که وقتی نگاه کنید خواهید گفت که او عاقلانهترین زندگی را دارد. عشق او به معشوق وادارش میکند منضبط و منظم شود و عاقلانهترین زندگی را داشته باشد.»
این استاد حوزه و دانشگاه با بیان اینکه بهترین راه برای اینکه یک جوان سرِ وقت نماز بخواند، عاشقی کردن در دین است. گفت: «هیچ چیزی جز عاشقی کردن جوان را به نظم در نمیآورد. اگر به شیوۀ دیگری غیر از عاشقی جوانِ خود را منظم کنیم احتمالاً به او ضربه زدهایم و یک جایی آفت خودش را نشان خواهد داد.»
پناهیان با توضیح اینکه در جهان سرشار از هواپرستی و لذت پرستی، هیچ اهرم دیگری غیر از عاشقی کارگر نیست، گفت: «اگر جوانها دینداری را عاشقانه آغاز کنند، ماهوارهها و اینترنت دیگر حرفی برای گفتن نخواهند داشت» پناهیان در این خصوص از آموزشهای دینی در مدارس هم انتقاد کرد و با اشاره به اینکه خدا آگاهانه روحیۀ عاشق پیشگی را در جوان گذاشته است و دین هم چنین ظرفیتی دارد، گفت: «کدامیک از آموزههای معارف دینی ما در مدرسه، جوانها را به عاشقی کردن در دین جلب کرده است؟! آیا انتظار دارید جوانی که در این کلاسهای سرد و بیروح و بیمزه با دین آشنا میشود، نیمه شب از خواب برخیزد و نماز شب بخواند!»
پناهیان در ادامه سخنرانی خود با ضمن اشاره به برخی آیات و روایات به این سوالات پاسخ داد: چرا برخی از فرزندان خانوادههای مذهبی، بیدین میشوند؟ رابطۀ شکوفا کردن فطرت با عاشقی کردن چیست؟ چرا جوان عاشقپیشه و احساساتی میشود؟ چرا وقتی سخن از بازگشت به فطرت میشود، بحث عاشقی به میان میآید؟ چگونه تماشا کردن باعث شکوفایی فطرت میشود؟ امام حسین(ع) چگونه نقش ممتاز خود در شکوفایی فطرت ما را ایفا میکند؟
در ادامه بخشهایی از چهارمین جلسه این سخنرانی را میخوانید:
چه کسانی نیاز به عاشقی و بازگشت به فطرت دارند؟
امروزه با سه گروه مواجه هستیم که نیاز به عشق دارند و برای عاشقی کردن باید به فطرتِ خویش بازگردند:
گروه اول: آنهایی که بن بست رسیده اند- گروه اول کسانی هستند که از معنویت فاصله داشتهاند و در هوا و هوس غرق بودهاند و امروز در اثر پوسیدگی دنیایشان و رسیدن به بنبستها، آمادۀ بازگشت به فطرت هستند. اینها فهمیدهاند آن چیزی که در متن هوا و هوس مرده است، محبت و عاطفه و مهربانی و از همه بالاتر عاشقی است. اینها آمادهاند بازگردند و این با عشق میسّر خواهد بود.
گروه دوم: دینداران- گروه دوم کسانی هستند که مدتی است در مسیر دین بودهاند و دینداری کردهاند. آنها برای اینکه دینداریشان فاسد نشود باید عاشقی کنند. آنهایی که سی سال است انقلاب کردهاند و در معنویات رشد کردهاند و از بحرانها عبور کردهاند، آنها هم برای اینکه رشد خود را تضمین کنند نیاز به عشق دارند و باید به فطرتِ خود مراجعه کنند. چون رشدِ معنوی، اخلاقی و دینی بدون همراهی فطرت و بدون عاشقی کردن در دینداری، منشأ بسیاری از مفاسد خواهد شد؛ منظور فساد روح است از قبیل عُجب و غرور و ادعاهایی که موجب میشود دین را ابزار نفسانیات خود قرار دهند.
گروه سوم: جوانانی که میخواهند دینداری را آغاز کنند- گروه سوم جوانهای جامعۀ ما هستند که ممکن است حتی از دینِ بیروحی که به آنها معرفی شده، دلزده شده باشند (و حقّ هم دارند چون دین به درستی برایشان معرفی نشده است). این گروه نیز باید راهِ دینداریِ خود را با عاشقی آغاز کنند چون طبیعتشان و اقتضای روحشان عاشقی کردن است. به نظر شما آیا این اشتباه است که جوان احساساتی و عاشقپیشه است و دنبال هیجان است یا اینکه خداوند او را اینگونه آفریده است؟ آیا اینکه خداوند جوان را از همان آغاز جوانی (14-15 سالگی) احساساتی و عاشقپیشه قرار داده است معنایش این نیست که دین را باید با عاشقی آغاز کرد؟
جوان طبیعتاً احساساتی و عاشقپیشه است و دین بهترین پاسخ برای این احساسات و این عاشقپیشگی است. اینجاست که امام باقر(ع) میفرماید: «آیا دین چیزی غیر از حبّ است؛ هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُب»(کافی/ج8/ص80).
به جوان نگویید «عاشقی نکن»! معشوقش را درست به او نشان دهید/ هیچ چیزی جز عاشقی کردن جوان را به نظم صحیح در نمیآورد
به جوان نگویید: «عاشقی نکن» یا «عاقلانه زندگی کن»، خیلی اوقات این سخن اشتباه است و جوان را خراب میکند. به جوان نگویید «عاشقی نکن»، در عوض معشوقش را درست به او نشان دهید. اگر جوان معشوق خود را درست تشخیص دهد و پیوند درستی با او برقرار کند، زندگیِ عاشقانهای خواهد داشت که وقتی نگاه کنید خواهید گفت که او عاقلانهترین زندگی را دارد. عشق او به معشوق وادارش میکند منضبط و منظم شود و عاقلانهترین زندگی را داشته باشد.
بهترین راه برای اینکه یک جوان سرِ وقت نماز بخواند، عاشقی کردن در دین است. هیچ چیزی جز عاشقی کردن جوان را به نظم در نمیآورد. اگر به شیوۀ دیگری غیر از عاشقی جوانِ خود را منظم کنیم احتمالاً به او ضربه زدهایم و یک جایی آفت خودش را نشان خواهد داد. آن چیزی که جوان را به نظم در میآورد خواستۀ دلش است اما بحث سرِ این است که این خواستۀ دل به کدام معشوق بپیوندد. مهم این است که معشوق حقیقی را پیدا کنند. لذا خداوند دربارۀ اهل ایمان چنین میفرماید: «آنها که اهل ایمانند کمال محبّت و دوستى را به خدا دارند؛ وَ الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»(بقره/165)
در جهان سرشار از هواپرستی و لذت پرستی، هیچ اهرم دیگری غیر از عاشقی کارگر نیست/ اگر جوانها دینداری را عاشقانه آغاز کنند، ماهوارهها و اینترنت دیگر حرفی برای گفتن نخواهند داشت
آنهایی که میخواهند مسیر دینداری خود را آغاز کنند باید با عاشقی شروع کنند. و عاشقی را فقط در فطرت میتوان پیدا کرد. اگر با عاشقی آغاز کنند درست آغاز کردهاند و اساساً در مقابلۀ با هواپرستی و در این جهانی که سرشار از هواپرستی و لذتپرستی است هیچ اهرم دیگری غیر از عاشقی کارگر نیست. امروز با حربۀ شهوترانی و لذتجویی و هواپرستی بشریت را به بند کشیدهاند و بهترین سلاح برای مقابلۀ مؤثر با آن عاشقی است. اگر جوانها عاشقانه شروع به دینداری کنند، ماهوارهها و اینترنت و … دیگر حرفی برای گفتن نخواهند داشت و دیگر نمیتوانند بر روی این جوانها تأثیرات مخرب داشته باشند.
نه فقط به دلیل مقابلۀ با هواپرستی بلکه اساساً و قاعدتاً باید با عاشقی آغاز کرد و اگر بخواهیم از عاشقی آغاز کنیم باید از فطرت آغاز کنیم.
چرا برخی از فرزندان خانوادههای مذهبی، بیدین میشوند؟/ کدامیک از آموزههای معارف دینی ما در مدرسه، جوانها را به عاشقی کردن در دین جلب کرده است؟!
جوانهای 14-15 سالهای که در جامعۀ دینی و مذهبیِ ما هستند باید از کجا آغاز کنند؟ فرزندان خانوادههای مذهبی که از وقتی چشم خود را بازکردهاند در خانواده و جامعۀ دینی بودهاند از کجا باید آغاز کنند؟ جوانانی که نه بنبستهای مردم مغرب زمین را تجربه کردهاند و نه تجربۀ معنوی بزرگترهای خود را دارند و نه دورانِ نورانی انقلاب و دفاع مقدس را پشت سرگذاشتهاند و نه رشدی در دینداری داشتهاند که بفهمند باید عاشقانه دینداری کرد، اینها باید از کجا آغاز کنند؟ اینها نیز باید از عاشقی آغاز کنند و الا دینِ پدر و مادرشان را کنار خواهند گذاشت.
چرا گاهی اوقات فرزندان خانوادههای مذهبی بیدین میشوند؟ چون در دینِ پدر و مادرشان و در دینی که در مدرسه و جاهای دیگر به آنها تعلیم داده میشود عاشقی نمیبینند. اصلاً دینی که عاشقپیشگیِ او را تأمین نکند، اگر به او معرفی کنید، دین را درست به او معرفی نکردهاید.
کدامیک از آموزههای معارف دینی ما در طول دوران مدرسه جوانها را به عاشقی کردن در دین جلب کرده و دعوت نموده است؟! انتظار دارید جوانی که در این کلاسهای سرد و بیروح و بیمزه با دین آشنا میشود، نیمه شب از خواب برخیزد و نماز شب بخواند!
چرا با اینکه جوانها در حرکت به سوی خوبیها سریعترند، از جذب گروهی از جوانها به دین بازماندهایم؟!
امام صادق(ع) به یکی از دوستان خود که از شهر بصره آمده بود میفرماید: وضعیت مردم بصره به لحاظ معنوی چگونه است؟ او در پاسخ میگوید اصلاً خوب نیست. حضرت میفرماید: به سراغ جوانان برو؛ زیرا جوانان در پذیرش هر نوع خوبى سریعتر و پُرشتابتر هستند. (أتَیتَ البَصرهَ ؟ فَقالَ : نَعَم … فقالَ: علَیکَ بِالأحداثِ؛ فإنّهُم أسرَعُ إلى کُلِّ خَیرٍ-کافی/ج8/ص93)
امام صادق(ع) در مورد یک جامعۀ بد، جوانها را بهتر میداند، ولی جالب است که ما در یک جامعۀ خوب (جامعۀ خودمان) از جذب گروهی از جوانها به دین بازماندهایم! حتماً دلیلش این است که دین را برای جوانهای خود درست تعریف نکردهایم و الا آنها زودتر از هر کس دیگری به دین و معنویت جذب خواهند شد.
بدون دعوت به عاشقی کردن در دین، نمیتوان جوانان را به دین جلب کرد/ آیا دعوت کردن به عاشقی در دین، فریب دادن جوان است؟
این یک واقعیت است که شما نمیتوانید بدون دعوت به عاشقی کردن در دین، جوانان را به دین جلب کنید. اما آیا دعوت کردن به عاشقی در دین، فریب دادن جوان است تا به این وسیله او را جذب کنیم و بعد بخشهای دیگر دین را به او تحمیل نماییم، یا اینکه عاشقی کردن در دین اصل حقیقت دین است؟ معلوم است، «عاشقی کردن» اصلِ دین است (هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُب؛ کافی/ج8/ص80)
اینطور نیست که چون جوان احساساتی است، در ابتدا او را با جلسات و سخنان پرشور جذبِ دین کنیم تا بعداً که عقلش رسید با عقل و منطقِ خودش دینداری کند! خیر، اصلاً چنین قصد و پیشنهادی نداریم. ما نمیخواهیم جوان را با فریب و حیله به دینداری وادار کنیم. بلکه دین بهترین پاسخ به احساسات، هیجانات و عاشقپیشگی جوان است، فقط باید دین را درست به او معرفی کنیم.
دین ما یک دین فطری است و دینداری یعنی شکوفا کردن فطرت
دین ما یک دین فطری است و دینداری یعنی شکوفا کردن فطرت. امیرالمؤمنین(ع) در مناجات با پروردگار میفرماید: «الهی … أَنْتَ کَمَا أُحِبُّ فَاجْعَلْنِی کَمَا تُحِبُ»(خصال/ج2/ص420) یعنی خدایا تو همانی هستی که من دوست دارم. دینداری یعنی این!
اول باید ببینیم که واقعاً چه چیزی را دوست داریم و چه میخواهیم. اگر این را عمیقاً درک کنیم، خواهیم دید که فقط خدا پاسخ ما است. دینداری از اینجا آغاز میشود و در همینجا هم به کمال میرسد.
ما در جریان دینداری، در فرآیندی مستمر، خواستههای عمیقتر و اصیلترِ فطریِ خود را میبینیم و درک میکنیم و بعد میبینیم که خداوند پاسخدهندۀ به این خواستههای فطریِ ما است و این چرخه مدام عمیقتر و عمیقتر میشود. در این صورت، دائماً به سوی خدا حرکت خواهیم کرد، هیچگاه از دینداری خسته نمیشویم و هیچ وقت به خاطر دینداری خود مزدی طلب نمیکنیم و دچار عُجب و غرور هم نمیشویم چون میفهمیم که اگر آدم خوبی شدهایم برای خودمان بوده است. «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُم»(اسراء/7)
دینداری یعنی پاسخ دادن به فطرت. از آغازش که براهین فطری برای اثبات وحدانیت و ربوبیت و خالقیت پروردگار است شروع میشود، تا آنجایی که حرکت در این مسیر را آغاز کرده و به حرکت خود ادامه میدهیم، در تمام این مراحل در حال پاسخ دادن به نیاز فطری خود هستیم.
رابطۀ شکوفایی فطرت با عاشقی کردن چیست؟
معلوم شد که دینداری، پاسخگویی به نیاز فطری انسان و شکوفا کردن فطرت است، اما رابطۀ آن با عاشقی کردن چیست؟ نیازهای فطری وقتی شکوفا بشوند و انسان آنها را احساس کند، آنقدر شدت و قوت دارند، که هیچ نامی زیبندۀ آنها نیست جز «عاشقی». به همین دلیل است که در ادبیات عرفانی ما از عبارتهای مانند «مستی» برای توصیف این احساسات فطریِ شدید و این کششهای روحیِ عمیق استفاده شده است. این کشش شدید فطری همان چیزی است که خداوند در قرآن اینگونه توصیف کرده است: «وَ الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»(بقره/165) یعنی کسانی که ایمان میآورند شدیدترین محبت را به خدا پیدا میکنند.
دین یعنی شکوفایی فطرت و شکوفایی فطرت یعنی پدید آمدن شدیدترین محبت. مردى نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: من آمدهام مسلمان شوم و با تو بیعت کنم. حضرت فرمود: من با تو بیعت میکنم به این شرط که پدرت را بکشى؟ (منظور حضرت این بود که اگر مسلمان شوی، ممکن است لازم شود حتی پدرت را نیز بکشی) آن مرد منصرف شد و بازگشت. بعد دوباره نزد رسول خدا(ص) آمد و این شرط را پذیرفت و مسلمان شد. سپس پیامبر گرامی اسلام(ص) به او فرمود: به خدا سوگند که ما نه تنها شما را به کشتنِ پدرانتان امر نمیکنیم بلکه به اطاعت از ایشان فرمان میدهیم، اما میخواستم بدانم که چقدر ایمانت حقیقى است، و معلوم شود که جز خدا در دلت نیست. (أَتَى رَجُلٌ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی جِئْتُکَ أُبَایِعُکَ عَلَى الْإِسْلَامِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص أُبَایِعُکَ عَلَى أَنْ تَقْتُلَ أَبَاکَ …؛ محاسن/ج1/ص248)
در آن زمان و در آن جامعه، «پدر» بسیار عزیز و گرانقدر بوده و حتی از جانِ افراد هم عزیزتر شمرده میشده است. به همین خاطر رسول خدا(ص) میخواست بداند که آیا آن جوان حاضر است از عزیزترین داراییهای خود در راه ایمان به خدا بگذرد یا نه! آیا بدون یک محبت شدید، ممکن است جوانی حاضر باشد از عزیزترین عزیزان خود بگذرد؟
میزان شدت محبتهای فطری اصلاً قابل مقایسه با غرایز طبیعی مانند غریزۀ جنسی نیست/ حتی به اندازۀ یک درصد محبت یک انسان معمولی به امام حسین(ع)، نمیتوان به غرایزی مانند غریزۀ جنسی علاقه پیدا کرد
تمنای لقاءالله یک کشش فطری است. همان کششی است که حضرت امام(ره) برایش آنطور ضجه میزد و گریه میکرد که برای پاک کردنِ اشکهایشان در سرِ سجادۀ عبادت، از حوله استفاده میکردند.
اگر کسی نسبت به خداوند، صرفاً یک تمایلِ ضعیف در وجودش احساس کند، معلوم است که بر روی فطرتش صدها حجاب ظلمانی وجود دارد. و الا این محبت به قدری شدید است که قابل توصیف نیست. علایق فطری بسیار شدید و آتشین هستند و به هیچ وجه مانند علاقههای معمولی نیستند. اصلاً فطرت یعنی آتش. یعنی از جهت تأثیر مثل آتش است.
محبتهای فطری به قدری شدید و قدرتمند است که وقتی در انسان فعال شود، انسان حاضر است از همه چیز خود در راه رسیدن به آن بگذرد. شدت و قدرت محبتهای فطری به قدری زیاد است که اصلاً قابل مقایسه با غرایز طبیعی مانند غریزۀ جنسی نیست. هیچ کس نمیتواند حتی به اندازۀ یک درصد محبتِ یک انسان معمولی به امام حسین(ع)، به غرایزی مانند غریزۀ جنسی علاقه پیدا کند.
چرا جوان عاشقپیشه و احساساتی میشود؟ چون نوبتِ شکوفاییِ فطرتش رسیده است
چرا جوان عاشقپیشه و احساساتی میشود؟ چون نوبتِ شکوفاییِ فطرتش رسیده است، چون سرگشته است و میخواهد معشوق خود را پیدا کند، فقط باید مراقب بود که آدرسِ غلط به او داده شود.
چرا وقتی سخن از بازگشت به فطرت میشود، بحث عاشقی به میان میآید؟ چون کششهای فطری بسیار قوی هستند و اگر انسان آنها را در وجود خود احساس کند، از کششهای غریزی هزاران برابر قویتر هستند. فقط مسأله این است که علاقههای فطری (علاقۀ به خوبیها) هرچند بسیار قوی هستند، اما در وجود انسان پنهان و محجوب هستند و علاقۀ به بدیها ضعیفترند اما آشکارند. گذر از این سطح به آن عمق، مسیر حیات انسان را ترسیم میکند.
محبت ما به امام حسین(ع) به خاطر ذکر مصیبتها نیست بلکه یک محبتِ فطری و بسیار شدید است
یکی از نشانهها و دلایل فطری بودن حبّ ما به اباعبدالله(ع)، شدت و قوّت آن است. هیچ کس از عاشقان اباعبدالله(ع) نمیتواند توضیح دهد که چرا اینقدر در محبتِ حسین(ع) میسوزد. چون یک علاقۀ فطری است و قابل توضیح و دلیل آوردن نیست. خیلی از شما از جزیئات زندگینامۀ اباعبدالله(ع) هم خبر ندارید، فقط با شنیدن مصیبتهای او آتش میگیرید. اگر کس دیگری این مصیبتها را دیده بود، یقیناً ما برای او اینطور آتش نمیگیریم. این آتش گرفتنها که به دلیل شنیدنِ ذکر مصیبتِ حسین(ع) نیست، به خاطر این است که این یک محبتِ فطری و بسیار شدید است.
انسانها پای بسیاری از فیلمها، فطرت خود را گم میکنند/ چهار تفاوت میان علاقههای فطری و غیرفطری
علاقههای فطری و غیر فطری تفاوتهایی دارند. که توجه به این تفاوتها، معرفت ما نسبت به ماهیت محبت امام حسین(ع) را افزایش میدهد.
1- علاقههای فطری کشف میشوند و کسب نمیشوند اما علاقههای غیرفطری کسب میشوند. به خاطر همین است که نباید حرف هر کسی را گوش کنیم و نباید هر فیلمی را ببینیم، چون ممکن است چیزی را به انسان تحمیل کند. اساساً مهارت فیلمها در تحمیل کردنِ علاقه به انسانها هست. و انسانها وقتی پای بسیاری از این فیلمها مینشینند، فطرت خود را گم میکنند.
2- علاقههای فطری به انسان استقلال میدهند و علاقههای غیرفطری به انسان وابستگی میدهند، آنهم وابستگی به کسی که از خودش پستتر است. ولی وابستگیای که در علاقههای فطری پدید میآید وابستگی به کسی است که بسیار بالاتر از خودِ انسان است و او مدام استقلال انسان را تأمین میکند. به همین خاطر، عاشقان خدا آدمهای بسیار مستقلی میشوند و از چیزی در این عالم تأثیر نمیپذیرند.
3- علاقههای فطری پایدارند ولی علاقههای غیر فطری غیرپایدار و تنوع بردارند. اصلاً نمیتوانی در علاقههای غیرفطری پایدار بمانی، چون افول میکنند. یعنی امروز چیزی را دوست دارید اما چند صباحی دیگر آن را دوست ندارید. علاقههای غیر فطری اینگونه هستند که وقتی زیاد به آن بپردازید، زیاد از آن سخن بگویید و تکرارش کنید از چشم آدم میافتد، اما علاقههای غیر فطری اینطور نیستند. به همین خاطر است که هر چقدر حسین حسین میگوییم و هرچقدر در خانۀ اباعبدالله(ع) میرویم نه تنها از چشممان نمیافتد، بلکه محبتمان تقویت میشود.
4- علاقههای فطری بسیار شدید و قدرتمند هستند ولی علاقههای غیرفطری ضعیفتر هستند.کسی که اسم عاشقی را بر روی علاقههای غیرفطری میگذارد، اشتباه بزرگی میکند. صحبت از عاشق شدن در علاقههای غیرفطری توهم و دروغی بیش نیست.
علاقههای فطری به دو صورت شکوفا میشوند: 1- با تماشا کردن 2- با تهذیب
علاقههای فطری به دو صورت شکوفا میشوند: 1- با تماشا کردن 2- با تهذیب.
تهذیب، فطرت انسان را شکوفا میکند و باعث میشود که انسان علاقههای فطریِ عمیق خود را ببیند و اسیرِ علاقههای سطحی نشود.
اما یکی از راههای شکوفا کردن علاقههای فطری، «تماشا کردن» است. خداوند در این آیۀ قرآن ما را به تماشا میبرد: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَاب؛ آیا نمیبینی همه دارند برای من سجده میکنند؟ هر که در آسمانها و هر که در زمین است، خورشید، ماه، ستارگان، کوهها، درختان و جنبندگان همه سجده میکنند.»(حج/18)
در اینجا خداوند دستِ ما را گرفته و به تماشا برده است. تماشا با فطرت انسان چه کار میکند؟ کسی که در فطرتش این سجده را دوست دارد، اگر کمی تماشا کند، او هم دلش میخواهد و دوست دارد سجده کند.
اتفاقی که در جبههها میافتاد این بود که جوانها به تماشا میرفتند. بعد یک دفعهای عاشقیِ رفیقِ خود را میدیدند، بال و پر زدن و پرپر شدنِ او را میدیدند، بعد به خدا میگفتند: «خدایا من هم دلم میخواهد.» این مسیر شکوفایی فطرتِ آنها بود. مانندِ کودکی که یک اسباببازی دستِ کودک دیگری میبیند و به پدر و مادرش میگوید من هم دلم میخواهد.
معیّت با خوبان، فرصتی است برای تماشا کردن/شهدا این خاصیت را دارند که با تماشای آنها فطرت انسان شکوفا میشود
معیت با خوبان فرصتی است برای تماشا کردن. خداوند نیز میفرماید: «کُونُواْ مَعَ الصَّادِقِین»(توبه/119)
اما در میان همۀ خوبان عالم آن کیست که وقتی او را میبینی فطرتت شکوفا میشود و میگویی من هم دلم میخواهد؟ شهید این خاصیت را دارد.
اینکه شهدا اینقدر آدمساز بودهاند، به همین خاطر است. اما در میان شهدا، شهدای کربلا چیز دیگری هستند. یکی از این شهدا که واقعاً تماشا کردنِ او دلِ آدم را آتش میزند، آن شهیدی بود که خودش را سپرِ بلای اباعبدالله(ع) کرده بود و نمیگذاشت تیری به حضرت برخورد کند. آقا نماز میخواند، او نمیگذاشت تیر به آقا بخورد. آنقدر تیر به بدنش خورد که روی زمین افتاد. آخرین نفسهایش گفت: «السلام علیک یا ابا عبدالله». امام حسین(ع) آمد، سرِ او را بر روی زانوی خودش قرار دادند. گفت: یا اباعبدالله(ع) آیا به عهد خود وفا کردم؟ گفت: آقا دیدی نگذاشتم تیرها بهت بخورد، خوشت اومد آقا؟ همهاش برای تو بود. آقا هم عاشق پرور است، یک دلخوشی بهش دادند، فرمود: «نَعَمْ أَنْتَ أَمَامِی فِی الْجَنَّه؛ بله عزیزم، تو در بهشت هم پیشاپیش من خواهی بود»(اللهوف/ص108)
حرّ یک دفعه فطرتش بیدار شد، دید دلش میخواهد فدای یک کسی بشود…
حر از آن طرف داشت نگاه میکرد، یک دفعه فطرتش بیدار شد، دید دلش میخواهد. دید چقدر اینها قشنگ فدای حسین(ع) میشوند. پیش خودش گفت: من هم یک کسی را میخواستم که فدایش بشوم…
اگر حسین(ع) فطرتت را بیدار نکرد، دیگر جای دیگر نرو. راحت باش. بعضیها فکر میکنند رفتند مجلس امام حسین(ع)، دیگر آدم شدند، آدم نشدند، فرقی نمیکند. فرقی نمیکند؟! میدانی اینجا آخر خط است؟ به دلت بگو: «آدم میشوی یا نه؟» بگو: «ماه رمضان آدم نشدی؟ اینجا محرم است، حسین است… حسین(ع) را دیدی، دلت نخواسته؟…»
حسین(ع) ما را میبرد به تماشای آخرین خوبیها…
حسین(ع) ما را میبرد به تماشای آخرین خوبیها که خدا به خیلیها اجازه نداد به نمایش بگذارند. حضرت ابرهیم خلیل الرحمان میخواست پسرش را در راه قربانی کند. خدا اجازه نداد. اما به حسین گفت تا آخرش برو…
برای همین فرمود: ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه. حسین تا آخرش را نشان داده…. اگر بروی پیش پیغمبر بگویی من قشی القلبترین آدم روی زمینم. چی داری من را متحول کنی؟ صدا میزند: حسینم! بیا…
این خدایی که تو را میبرد تماشا سجدۀ ذرات عالم را ببینی، آخرین لحظۀ تماشایش کجاست؟ سجدۀ حسین توی گودی قتلگاه…
انتهای پیام/ صاحب نیوز