۱۰:۰۲ - یکشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۴

خاطرات رزمنده مدافع حرم از نبرد سوریه

روایتی از اولین حضور رزمندگان در شهرک‌های شیعه نشین/ بیانیه اداره آب و فاضلاب «نبل و الزهرا»

«شهروندان عزیز، آب شُرب منطقه بعد از چهار سال قطعی- به زودی وصل خواهد شد. درخواست می‌کنیم به دلیل قطعی طولانی- بعد از وصل شدن آب، چند روز از آن استفاده آشامیدنی نکنید. ممکن است رسوبات و آلودگی لوله‌ها برای سلامتی شما مضر باشد»

به گزارش پایگاه خبری شاهین نا؛ «شهروندان عزیز،  آب شُرب منطقه بعد از چهار سال قطعی- به زودی وصل خواهد شد. درخواست می‌کنیم به دلیل قطعی طولانی- بعد از وصل شدن آب، چند روز از آن استفاده  آشامیدنی نکنید. ممکن است رسوبات و آلودگی لوله‌ها برای سلامتی شما  مضر باشد»

این بخشی از بیانیه‌ی اداره‌ی آب و فاضلاب شهرهای «نبل و الزهرا» است؛ شهرهایی در حاشیه‌ی استان حلب سوریه که چهار سال در محاصره‌ی تروریست‌ها بود و هفته‌ی پیش با مجاهدت مبارزان ایرانی،  سوری،افغانی، لبنانی، پاکستانی و… آزاد شد. بسیاری از سازمان‌ها و اصناف دیگر شهر نیز چنین بیانیه‌هایی دادند. زندگی عادی بعد از سال‌ها به شهر بازگشته است.
همراه خبر آزادی شهر، عکس ابراهیم را از شهر آزاد شده دیدم  و شوکه شدم؛ دوستی قدیمی که حالا کیلومتر‌ها دور‌تر می‌دیدمش. توی عکس دستش را به نشان پیروزی بالا گرفته بود و احتمالا رجز می‌خواند. ابراهیم همراه  اولین کاروان مجاهدین بود که بعد از چهار روز جنگ- غافلگیرانه وارد شهر شده بودند.
نبل و الزهرا دو شهر شیعه‌نشین در سوریه هستند که چهار سال در خوف و رجا زندگی کردند و هر روز صبح با این ترس از خواب بیدار شدند که تروریست‌ها به زودی وارد شهر شوند.
یک هفته بعد از دیدن عکس- ابراهیم  را پیدا کردم. آمده بود ایران. می‌گفت صبح زود وقتی آفتاب خودش را از پشت کوه بالا می‌کشید به بالای شهر آزاد شده رسیدند. اشعه‌ی خورشید خودش را روی شهر انداخته بود. به اولین سنگر مدافعان شهر که رسیدند، مدافعان با بهت کاروان را نگاه ‌می‌کردند، بعد از چند ثانیه‌ همه‌شان گریستند و بعدش به علامت شادی شروع کردند به تیراندازی هوایی. نه ابراهیم و نه مدافعان، هیچ کدامشان چیزی را که می‌دیدند، باور نمی‌کردند. محاصره شکسته و شهر آزاد شده بود.
وقتی وارد شهر شدند، مردم هنوز خواب بودند. بعد از شنیدن مارش پیروزی، کم‌کم از خانه‌ها بیرون زدند. آنها هم باورشان نمی‌شد که مبارزان به جای تروریست‌ها پا به شهرشان گذاشته‌اند.
شهر پر بود از زنان و پیرزنان، مردهای شهر برای جنگ رفته بودند. کاروان پیروزی را که می‌دیدند، سر از پا نمی‌شناختند. به رسم خودشان مشت مشت برنج روی سرشان می‌ریختند. به آغوش می‌کشیدندشان، شعار می‌دادند و می‌رقصیدند. مادران عکس شهدای‌شان را در دست داشتند و زنان جوان کودکانشان را به مجاهدان می‌دادند تا عکس یادگاری بگیرند. و در همین حال از حاشیه‌ی شهر صدای خمپاره می‌آمد- ولی محاصره تمام شده بود.  سید می‌گفت در این وضعیت هم جای خالی شهدا را حس می‌کردیم و هم حس می‌کردیم که کنارمان هستند.
برخی می‌گویند  چرا باید جوانان ایرانی برای سوریه شهید شوند و عده‌ای دیگر می‌گویند  این جوانان سوری هستند که برای ما شهید می‌شوند. اگر آنها  نبودند، بایدبه مانند سال‌ها  برای رفع محاصره‌ی آبادان می‌جنگیدیم.
ابراهیم می‌گفت یک زن سوری با اصرار زیاد چفیه‌اش را گرفته است. بعد یک شال گردن به او داده و گفته پسرم همین دیشب شهید شده است. خیلی دوست داشت برود امام رضا(ع). به جایش این شال را به ضریح بزن؛ ابراهیم آمده بود که توصیه‌ی زن را عملی کند.
اگر شهدای مدافعان حرم نباشند و ما در مرز جولان در جنوب سوریه نباشیم، مطمئن باشید که صهیونیست ها و ضد انقلاب در مرزهای غربی ما و در جلولا سراغ ما خواهند آمد، چرا که آن ها دست از سر ما بر نمی دارند و ما نیز باید محکم بایستیم.
فردانیوز

همچنین بخوانید:

دیدگاهتان را بنویسید

توجه: از انتشار نظرات توهین آمیز معذوریم.