آیا شان حاتمی کیا بالاتر از فرش قرمز جشنواره بود؟!
ماجرای غصه های حاتمی کیا و قصه های تورنتو
ابراهیم حاتمی کیا و به تعبیری ققنوس سینمای ایران امسال هم با همان آرامش همیشگی خود، طوفانی درجشنواره فجر به پا کرد و باعث شد تا کمی در خصوص فرش قرمز و بایدها و نبایدهای آن تامل بشود.
به گزارش پایگاه خبری شاهین نا؛ به نقل از صاحب نیوز، وقتی فرش قرمز با همه حاشیه هایش در جشنواره سی وچهارم فجر پهن شد خیلی ها خود را نشان دادند از جمله بازیگرانی که جوگیر فضا و زرق و برق کاخ جشنواره شدند و با پوشش های ناجور خود و همراهانشان برای عکاسان و خبرنگاران ژست آمدند؛ متاسفانه این مسئله چند سالی است ازسوژه های اصلی جشنواره شده طوری که می توان گفت حتی پررنگتر از محتوا جلوه می کند.
بااین اوصاف موضوع فرش قرمز و ادا و اطوارهای افرادی که با فخر و غرور روی آن پا می گذارند داشت کم کم به یک اتفاق عادی تبدیل می شد که با حضور ققنوس سینمای ایران (تعبیری که شهید مرتضی آوینی از حاتمی کیا داشت) با بادیگاردش حال وهوای آن تغییر کرد؛ بادیگاردی که از مدتها قبل برای رسانه ها جالب توجه بوده و اینقدر برای سینمای ایران اهمیت داشته است که با استقبال بالای اهالی رسانه و مردم در اولین اکرانش مواجه شد و البته حواشی هم به دنبال داشت.
ابراهیم حاتمی کیا که درعین آرامش و طمانیه در گفتار و رفتار بسیار صریح و جدی برخورد می کند برخلاف توقع خیلی ها روی فرش قرمز پا نگذاشت و گفت رفتن روی فرش قرمز برای من حرام است به طور کلی این مراسم را دوست ندارم.
و در واقع حاتمی کیا اگر این چنین نبود، حاتمی کیا نمی شد؛ کارگردانی که سال گذشته دفاع تمام قدش از فیلم «شیار ۱۴۳»نرگس آبیار هم به او اعتماد به نفس بیشتری داد و هم باعث شد تا این فیلم به بخش مسابقه جشنواره راه پیدا کند به همین دلیل هم از سوی برخی روشنفکرهای غربزده مورد اعتراض قرار گرفت.
امسال هم او با همان آرامش همیشگی خود، طوفانی درجشنواره فجر به پا کرد و باعث شد تا کمی در خصوص فرش قرمز و بایدها و نبایدهای آن تامل بشود. حاتمی کیا فیلمسازو کارگردانی است که به حق آثار دفاع مقدسی او در طول دوران دفاع مقدس به یک جریان تبدیل شده و در اذهان خیلی ها ماندگار گردیده است بدون حضور در جشنواره های رنگارنگ خارجی و گرفتن جایزه های پرزق و برق بیگانه، پیام انقلاب و جنگ را به گوش جهانیان رسانده است و این کار کمی نیست.
هنوز که هنوزه برای خیلی ها «آژانس شیشه ای» و کاراکتر حاج کاظم او خاطره خوش سینماست. به یاد می آورم چندی پیش در صفحه فرهنگ وهنر یکی از نشریات فرانسوی از وی به عنوان یکی از کارگردانان تاثیرگذار ایران یاد شده بود بدون اینکه نه خود را شبیه غربیها کرده باشد و نه برای بردن جوایز آنها قدمی برداشته باشد.
امسال هم او بدون رودربایستی و تعارف حرفهای برنده ای را در نشست خبری فیلم «بادیگارد» زد و خطاب به رییس جمهور کلید دار اصلی عرصه فرهنگ وهنر گفت: «من نه به محمد حیدری کار دارم و نه حتی به آقای ایوبی و آقای جنتی با آقای روحانی کار دارم. چطور میشود که فیلم هایی از این دست وارد مسابقه نمیشوند، حتی اگر ضعیف باشند. اما به هرحال این موضوع، موضوع روز ماست. چه کنیم که هنوز هم مثل زمان جنگ مسئولان سمت شمال می ایستند، درحالی که در جنوب جنگ است. خطر پشت مرزهای این کشور است و دوستان متوجه نیستند….»
حرفهای حاتمی کیا هرچند به ظاهر تلخ بود و به مزاج خیلی ها خوش نیامد اما حقیقت داشت همان طورکه او نیز گفته انگار تاریخ دارد تکرار می شود؛ به قولی سینمای ایران گویا اصلا درباغ نیست و نمی داند اطرافش چه خبر است مانند دهه ۶۰ و فیلم های آن زمان، در جنگلهای شمال به مباحث اجتماعی گروهی اندک از ثروتمندان مرفه یا خلافکاران خاطی می پردازد.
این سینما نه تنها حرفی برای گفتن درسطح بین المللی آن هم در این بحبوحه ندارد، بلکه توانایی جذب مخاطب داخلی را هم ندارد سینمایی که عمدتا محتوا و زیبایی داستان و روانی ساختش مخاطب را به خود نمی کشاند، بلکه حتی با هنجارشکنی و سیاه نمایی یا بازی با خط قرمزها و استفاده از چهره های مشهور رسانه ای سعی می کند دیده شود. مانند بیماری که آه و ناله سر می دهد تا توجه دیگران را به خود جلب کند و بیشتر ترحم انگیز است تا اثر گذار.
دیروز مطلبی به نقل از یکی از ایرانیان جامعه شناس درآمریکا خواندم که برایم جالب توجه بود این شخصیت فرهنگی که سعی می کند مباحث بوم شناختی و تفاوتها و شباهت های فرهنگی را با نوشته هایش به تصویر بکشد در مطلبی نوشته بود برای حمایت از تولیدات وطنی به فستیوال تورنتوی کانادا رفتیم ۵۰ دلار دادیم و دوتا بلیط برای فیلم «قصه ها» گرفتیم. فیلم مجموعه ای از چند اپیزود مختلف بود که داستان زندگی چند خانواده پایین دست و فقیر را روایت می کرد.
ملغمه ای از اعتیاد، ایدز، تن فروشی، بی پولی، اخراج و بیکاری، خیانت، بی سوادی و… بسیار سیاه و غم انگیز و البته تکراری و بدون هیچ حرفی تازه یا قالبی نو!… برای بار هزارم؛ با دیالوگ های شعاری و غیرواقعی! حالم بهم خورده بود؛ چندش و تهوع… احساس می کردم تحقیر شده ایم… آن هم به دست خودمان! مرا به یاد فیلم های هندی انداخت یک بچه یتیم و گرسنه که از آدم های پولدار کتک می خورد. در اغلب فستیوالهای بین المللی فیلم معمولا بخشی از تماشاگران، قشرعلاقمند به سینمای ملل هستند و دوست دارند از دریچه سینما با فرهنگ و آداب و رسوم کشورهای دیگر آشنا شوند.
مخصوصا در جامعه مهاجرپذیر کانادا که نژاد و ملیتهای گوناگونی در آن ترکیب شده اند، کسی که به تماشای یک فیلم ایرانی می آید مطمئنا برای تفریح و خوشگذرانی نیامده است بلکه می خواهد راجع به سرزمینی که دوست، همسایه، هم دانشگاهی یا همکار ایرانی اش از آنجا آمده بیشر بداند. آن وقت سفیر فرهنگی کشور ما آلبومی از کریه ترین گوشه های اجتماع مان را برایش ورق می زند. من نمی فهمم این چه توهم باطلی است که اگر بیاییم بدبختی های خودمان رو به دنیا نشان بدهیم «هنر» کرده ایم!…
وقتی حرف های این ایرانی اهل علم را در آمریکا می خواندم به عنوان یک ایرانی از خود پرسیدم واقعا سینمای ایران چه دارد و به کجا می رود!؟ شاید «قصه ها» و امثال آن درجشنواره های مختلف دنیا جایزه بگیرند و به ظاهر نام ایران را بالاببرند اما به چه قیمت؟! از سوی دیگر این سوال اساسی از اهالی سینما را داریم و آن این است کدام آثار ماندگار شده اند؟ شاید در طول سال چندین اثر سینمایی مانند « قصه ها» جوایز جهانی را کسب کرده باشند اما چند فیلم ازاین نوع را می توانید نام ببرید که در اذهان مخاطب ماندگار شده است ؟! درعوض افرادی مانند حاتمی کیا هستند که با ساخت آثاری بدون جایزه جهانی نه تنها در کشور، بلکه در دنیا قد علم کرده اند.
البته حاتمی کیا همان گونه که شهید آوینی گفته بود مانند ققنوس است که فراز و فرودهایی در کار خود داشته است، اما مهم این است که این ققنوس از خاکستر خود دوباره سربلند کرده و در آسمان سینمای ایران مقتدرانه پرواز می کند و از آن بالا چیزهایی را می بیند که برخی جوجه اردکهای هنرمند تنها جلوی پایشان را می بینند و از آن غافلند و هنرمتعالی؛ یعنی همین که فراتر را با نگاهی عمیق دید.
چراکه ازسینمای دولتی پرهزینه ایران توقع می رود رسالت ام القرای جهان اسلام را دنبال کند آن هم وقتی که دنیا به اسم اسلام هراسی سعی دارد مسلمانان را متوحش و تروریست معرفی کند؛ وقتی که در منطقه تحولات و درگیریهای زیادی است و ما نباید بی توجه باشیم؛ وقتی به تبع فعالیت های ضد اسلامی یا بهتر بگوییم ضدفرهنگی غربی ها، در رسانه هایشان ایرانی ها را از سفر به آمریکا منع می کنند و یا کسانی که قصد سفر به ایران را دارند تهدید می کنند و …
با همه این اتفاقات دور و اطراف متاسفانه سینمای ایران دغدغه اش فرش قرمز و مانکن های رنگارنگش است که فیلم هایشان نه برد بین المللی و نه حتی ملی دارند فقط سعی می کنند در ده روز جشنواره خوش باشند و جلوی دوربین ها ژست بگیرند و تبلیغ برند کیف و کفش و لباس بکنند. اصلا انگار نه انگار که این جشنواره چه هدفی داشته است و برای چه آن را جشنواره فجر نامیده اند و حالا ققنوس سینمای ایران با بالهایش در کاخ جشنواره گرد و خاک کرده است تا شاید کمی بیشتر بیندیشیم.