۱۲:۱۲ - جمعه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۴

در بررسی آثار شعرای پارسی گو؛

شاهنامه فردوسی میراثی گرانبها برای ایرانیان است

مجموعه شاهنامه فردوسی چه در بافت ادبی و چه در آوردن اسطوره ها برای غنی تر شدن فرهنگ اساطیری ایران و چه در مقایسه با فرهنگ سایر ممالک میراث گرانبهایی برای ایران و ایرانی است.

به گزارش پایگاه خبری“شاهین نا، درتقویم رسمی کشور روز 25 اردیبهشت به نام «بزرگترين شاعر پارسي گو» حکیم ابوالقاسم فردوسی نامگذاری شده است، که به همین مناسبت هر سال در این روز آیین‌های بزرگداشت فردوسی و شاهنامه در اکثر محافل فرهنگی کشور برگزار می شود.

خلاصه ای از زندگی نامه حكيم ابوالقاسم فردوسی

شاعر بزرگ، حكيم ابوالقاسم منصور بن حسن فردوسی طوسي، حماسه سراي بزرگ ايران و يكي از شاعران مشهور عالم و ستاره در خشنده آسمان ادب فارسي و از مفاخر نامبردار ملت ايرانست كه به علت همين عظمت مقام  و مرتبت، سرگذشتش مانند ديگر بزرگان دنياي قديم با افسانه و روايات مختلف در آميخته است.

در مقاله زیر با نگاهی اجمالی به زبان فارسی و نقش فردوسی در زنده نگهداشتن زبان مادری همه ایرانیان پرداخته ایم.

بنام خداوند جان و خرد          كزين برتر انديشه بر نگذرد

راويان اخبار و ناقلان آثار و طوطيان شکرشكن شيرين گفتار، سخن را چنين به جولان درآورده اند كه دقيقي يكي دو هزار بيت از داستان گذشتگان را به نظم درآورده بود كه به دست غلام خود كشته شد.حكايت ها رفت تا هفت داستان از ملوك عجم به دست سلطان محمود غزنوي اختيار شد وی داستان اول كه داستان سهراب بود را به عنصري-داستان دوم را به فرخي سومي را به زيني چهارم را به عسجدی- پنجمي را به منجك چنگزن ششم را به خرمي و هفتمي را به ترمدي ويسكر ابوحنيفه اسكاف داد.

اين شعراي سبعه كه همه سيارات سپهر سخنوري بودند امتثال امر كردند. در همان هنگام فردوسي كه نام كامل او منصور با كنيه ابوالقاسم فرزند مولانا فخرالدين احمد مولانا فرخ الفردوسي است بسيار مايل بود كه در اين ابيات دخيل باشد اما به دوستش محمد لشگري گفت كه من تاريخ ملوك عجم تمام نمي دانم محمد لشگري او را ترغيب نمود و تحريص و استحسان بسيار كرد و گفت اين تاريخ به تمام پيش من است.

فردوسي از شيخ محمد معشوق طوسي عليه الرحمه كه از جمله اولياء الله بود استمداد همت كرد شيخ فرمود ميان ببند و زبان بگشاي كه به مقصود خواهي رسيد چون شنيده بود كه پدر فردوسي در خواب ديده كه منصور پسرش بر بامي بلند بر شده و روي به جانب قبله كرده و نعره بزده و از هر جانب آوازي شنيده پدر فردوسي درباره آن خواب از شيخ نجيب الدين معبر كه از مشاهير و معبرانست و تعبير مجتبي منسوب به اوست پرسيد و معني خواست شيخ به پدر فردوسي گفت كه اين پسر تو سخنگوئي شود كه آوازه و شهرت او به چهار ركن عالم برسد و آن جواب كه از هر طرف شنيدي علامت آن است كه در همه اطراف و اكناف سخن او را به قبول تلقي و استقبال نمايند.

حكيم هم كه از طفوليت به تحصيل علم و كسب دانش مشغول بود بارور گرديده از جميع جهات خلاصه شود كه پس از اوج فرود ها و اتفاقات فردوسي در راه هرات و غزني بود كه در روياروئي و برخوردي غيرحضوري با عنصري و رودكي دو دل شد و قصد برگشت داشت چند روزي مردد بازگشت بود كه بديع الدين كه با عنصري مخالفتي پيدا كرده بودند زدن راي فردوسي استناد به او گرديد او هم كس فرستاد تا با فردوسي بگويد كه هر حكايت كه از آن باب به او رسانيده اند كذب محض بوده و از حسد عنصري و رودكي مي باشد اكنون اگر به سخن با ايشان برابر مي توانيد شد مسارعت كنيد فردوسي در جواب نوشت:

بگوش از سروشم بسي مژده هاست           دلم گنج گوهر زبان اژدهاست

           چه سنجد به ميزان من عنصري           گيا چون كشد پيش گلبن سري

ز بي دانشي باشد و كودكي              كه راي فزوني زند رودكي

و به غزني رفت آن ها باز هم دست برنداشتند و در قوت وتوانايي فردوسي ترديد و حيلت همي كردند وگفتند به طريق ديگري او را بازگردانيم. هيچ راه مناسب تري نبود الا اينكه يكي گفت هركدام مصرعي بگوئيم و از فردوسي بخواهيم مصرع رابع را بگويد عنصري پسنديد و قرار همين شد.

پس عنصري گفت: چون عارض تو ماه نباشد روشن

فرخي گفت: مانند رخت گل نبود در گلشن

عسجدي گفت: مژگانت همي گذر كند از جوشن

و فردوسي گفت : مانند سنان گيو در جنگ پشن

آن ها جنگ گيو و  پشن را پرسيدند فردوسي تقرير كرد چنانكه مجموع فضل ودانش او را مسلم پنداشتند ولي باز دست بر نداشتند با شعراي ديگر او را امتحان همي كردند و حكيم كه در قسم بديهه بغايت چابك بود شعراي غزني به لطائف الحيل راه به او بستند تا به دربار سلطان محمود راه نيابد ولي نديم سلطان كه او را فصيح و دانشمند ديد و تعلق خاطري هم پيدا كرده بود پس از روزها معطلي و با ترفند داستان رستم و اسفنديار را براي سلطان برد که نزد او خوانده شد شاه را خوش آمد و حكيم را پذيرفت باز هم حكايت ها رفت و حكيم با همه دشمني كه با او مي شد و در تمام دوران عمرش هم تمامي نداشت.

نزديك به شصت هزار بيت شاهنامه را سرود كه با ستايش خداوند و درود به رسول گرامي اسلام و وصي وي حضرت علي عليه السلام آغاز مي شود پس از آن در باب آفرينش جهان و مردم، ماه وآفتاب و فراهم آوردن شاهنامه و در سرگذشت دقيقي مطالب به نظم آورده و از سرگذشت سيامك و كيومرث و ديو و هوشنگ و سرگذشت آهن و بنياد نهادن جشن سده و طهورس ديو بند جمشيد و ضحاك و منوچهر ، رستم و سهراب و اسفنديار همه را بياورد تا افراسياب از داستان تورانيان بهرام و انوشيروان ، خسرو پرويز و سياوش و باربد رامشگر و …همه را براي سلطان محمود به نظم آورد ولي …

سلطان پاداش حكيم به بدگوئي بد گويان ناچيز شمرد البته در پايان كار. هرچند در اواسط كار خود حكيم به نظر مقصر بوده چرا كه سلطان گفته بود به خواجه حسن میمندی كه هر هزار بيت كه فردوسي به نظم آورد هزار مثقال طلا بدو بدهيد حكيم قبول نمي كرد و مي گفت يكدفعه بستانم تا به نيتي كه كرده ام و آن بناي آب بند طوس باشد كه براي آباداني و رونق شهر بكار مي رود مصروف نمايم در اين ميان حسن ميمندي چون از سوي حكيم مورد تمجيد و تحسين قرار نمي گرفت انواع دشمني ها با حكيم مي كرد و نزد سلطان بدگوئي مي كرد و كار به آن جا رسيد كه حكيم از ترس جور سلطان محمود به مازندران رفت والي آن جا هم پس از چندي پذيرائي و تفقد حكيم از ترس سلطان عذر او را خواست و اين شد كه حكيم رحل اقامت به بغداد افكند با وساطت دوستان و آشنايان خليفه در محضر خليفه بود و خليفه كه از معلومات و اطلاعات و ادبيات عرب حكيم بسي خرسند شده بود او را اطعام و انعام نمود سلطان محمود هم كه بسيار ناراحت بود نوشته فرستاد به خليفه كه چنانكه اين قرمطي را باز پس نفرستي بغداد را در پاي پيلان بسپرم و چون مكتوب سلطان نزد خليفه رسيد و بخواند دستور داد در ظهر كتابت سلطان بنويسند الم…والسلام

پس از دريافت مرقوم خليفه در باب الم بسيار فكرت كردند وتامل وافر نمودند آخرالامر دانستند چون سلطان محمود به خليفه انشاء كرده كه بغداد در پاي پيلان بسپرم خليفه در جواب اشارت به سوره فيل داشته و نوشته

الم تر كيف فعل ربك … سلطان خوشحال شد معني فهميده است و اتفاقات ديگر ، چندي بعد سلطان كه قصد محاربه و مضاربه با يكي از دشمنان داشت به وزير گفت در تهديد دشمن چه خواهي نوشت وزير گفت همان كه حكيم ابوالقاسم فردوسي گفته كه :

اگر جز به كام من آيد جواب          من و گرز و ميدان افراسياب

سلطان به ياد حكيم و بلاغت سروده او افتاد و گفت كه آن بيچاره از ما منتفع نشد و از اشعه انوار معارف او پرتويي در شبستان آمال او منعكس نگشت .

سه ده سال رنج ومشقت كشيد       كه تا نظم شهنامه در هم كشيد

بسي غوص در بحر خاطر نمود      در فكر ز انديشه بر دل گشود

    در آن راه چندان تكاور براند           كه كافور بر مشك عارض نشاند

پس سلطان دستور داد تا شصت هزار دينار طلا با خلعتي شاهانه براي او ببرند و عذر ماضي از او بخواهند چون سلطان صله به او فرستاد فردوسي در آن حال متنبه شده بود و از بغداد به توس معاودت نمود . روزي در بازار توس مي گشت كه ديد كودكي اين بيت را مي خواند:

اگر شاه را شاه بودي پدر       بسر بر نهادي مرا تاج زر

فردوسي از غايت حرمان و نهايت خسران كه از مساعي جميله بدو رسيده بود  آهي كشيد و غش كرد و چون او را به خانه بردند  مرغ روحش ز غالب تن طيران و پرواز كرده بود و درآن هنگام كه فردوسي را به مقبره مي بردند صله سلطان را به شهر توس مي آوردند. فردوسي را دختري بود كه صله را پيش او بردند از قبول آن امتناع كرد و التفات هيچ بدان مقدار نكرد. آن وجه را به بنيان او صرف كردند، بعضي گويند خواهر فردوسي گفته كه برادرم هميشه عزم آن را داشته كه آب بند شهر توس را براي آباداني آن بسازد پس آن را به سنگ و آهك ريختند و اين خير هم غير از شاهنامه از فردوسي به يادگار بماند و خواهرش اينكار را به انجام رساند از اين جهت اين بند معروف به بند عايشه ي فرخ شد كه هنوز آثار آن باقي است حكيم ناصر خسرو در سفرنامه آورده است كه در تاريخ چهارصد و سي و هشت از هجري به راه توس رسيدم رباطي ديدم بزرگ و نو خاسته پرسيدم اين رباط را كه ساخته گفتند اين رباط از وجه صله فردوسي است كه سلطان محمود براي او فرستاده.

فردوسي را در باغي دفن كردند و شيخ بزرگوار شيخ ابوالقاسم گرگاني رحمه الله عليه كه بزرگ عصر بود به نماز جنازه او حاضر نگشت و گفت فردوسي مرد عالم و زاهد بود كه ترك سيرت خود كرد و عمر خود در سخن بددینان و آتش پرستان صرف كرد و برچنين كس نمازگزاردن واجب نيست و نبايد كرد ولي چون شب آمد شيخ بهشت را در خواب ديد با قصر و عظمت بدانجا در شد سريري ديد از ياقوت گفت اين سریر از آن كيست گفتند از آن فردوسي است.

درآن حال فردوسي را ديد پيدا شد جامه سبزپوشيده و تاج زمرد رنگ بر سر داشت پرسيد اي فردوسي اين جاه و حرمت از كجا پيدا كردي گفت از يك دو بيت توحيد حضرت حق سبحانه وتعالي و غزشانه وآن بيت توحيد كه گفته ام اين است : ستايش كنم ايزد پاك را / كه گويا و بينا كند خاك را / بموري دهد مالش نره شير / كند پشه بر پيل جنگي دلير /

اكثر مورخين به اين جا كه مي رسند اين ابيات را هم مي آورند:

جهان را بلندي و پستي توئي / ندانم چه اي هر چه هستي توئي

حضرت شيخ از خواب بيدار شد و بر سر قبر فردوسي رفت و  نماز بگذارد و خوابي را كه ديده بود پيش مردم گفت و هركس شنيد معتقد شد.

خوشست قدرشناسي در اين خميده سپهر / سهام حادثه را عاقبت كند قوسي

گذشت شوكت محمود و در زمانه نماند / جز اين فسانه كه نشناخت قدر فردوسي

سرانجام شاهنامه با اين ابيات پايان گرفت.

جهاندار دستان و برزو بهم/ برفتند باشه چو شير دژم/

جهانجوي رستم همانجا بماند/ خود و نامداران ز زابل براند

به پايان رسانيدم اين داستان / بدان سان كه بشنيدم از باستان

اما حكيم بغض و ناراحتي خود را از سلطان محمود غزنوي كه با وي بسي نامهرباني كرد و به سخنان بدگويان توجه كرده بود اينگونه پاسخ داد كه قسمتي از اين هجو نامه را مي آوريم.

ایا شاه محمود کشور گشای/ زکس گر نترسی بترس از خدای/ که پیش از تو شاهان فراوان بدند/ همه تاجداران کیهان بدند/ فزون از تو بودند یک سر به جاه/ به گنج و سپاه و به تخت و کلاه/ نکردند جز خوبی و راستی/ نگشتند گرد کم و کاستی/ همه داد کردند بر زیردست/ نبودندجز پاک یزادن پرست/ نجستند ازدهرجز نام نیک/ وزآن نام جستن سرانجام نیک/ هرآن شه که در بند دینار بود/ به نزدیک اهل خرد خوار بود/ گر اینگونه شاهی به گیتی توراست/ بگوئی که این خیره گفتن چراست و….

مرا غمزه کردند کان بد سخن/ بمهر نبی و علی شد کهن/ هران کس که در دلش کین علیست/ از او خوارتر در جهان گو که کیست / منم بنده هردو تا رستخیز / اگر شه کند پیکرم ریز ریز/ من از مهر این هردو شه نگذرم/ اگر تیغ شه بگذرد بر سرم / نباشد جز از بی پدر دشمنش/ که یزدان به آتش بسوزد تنش/ منم بنده اهل بیت نبی / ستاینده خاک پای وصی / چه گفت آن خداوند تنزیل وحی/ خداوند امر. خداوند نهی/ که من شهر علمم علیم در است/ درست این سخن گفت پیغمبر است/ گواهی دهم کاین سخن رازاوست/ تو گوئی دو گوشم براواز اوست/ چو باشد ترا عقل و تدبیر رای به تردبنی و علی گیر جای/

و در رثای پیامبر گرامی اسلام و حضرت علی علیه السلام و اهل بیت پیامبر(ص) اشعار بسیاری سروده و از منظم کردن شاهنامه و زنده کردن نام نام آوران سخن به میان آورده و می گوید:

چو شاه اردشیر و چو شاپوراو/ چو بهرام و نوشیروان نکو/ چو پرویز و هرمز چو پورش قباد/ چو خسرو که پرویز نامش نهاد/ چنین نامداران و کردنکشان / که دادم یکایک از ایشان نشان/ همه مرده از روزگار دراز / شد از گفت من نامشان زنده باز/   چو عیسی من این مردگان را تمام/ سراسر همه زنده کردم بنام/ یکی بندگی کردم ای شهریار/ که ماند زتو در جهان یادگار/ بناهای آباد گردد خراب/ ز باران و از تابش آفتاب/ پی افکندم از نظم کاخی بلند/ که از باد و باران نیابد گزند/

و در جای دیگر می گوید:  

بی رنج بردم و در این سال سی/ عجم زنده کردم بدین پارسی/ بدانش نبد شاه را دستگاه/ و گرنه مرا بر نشاندی به گاه/ چو دیهیم دارش نبد در نژاد/ زدیهیم داران نیاورد یاد/ اگر شاه را شاه بودی پدر/ بسر بر نهادی مرا تاج زر/ و گر مادرشاه بانو بدی/ مراسیم و زر تا به زانو بدی/ چو اندر تبارش / بزرگی نبود/ نیارست نام بزرگان شنود/

و ادامه می دهد:

پشیزی به از شهریاری چنین/ که نه کیش دارد نه آیین و دین/ پرستار زاده نیاید بکار/ اگر چند دارد پدر شهریار/ سر ناسزایان برافراشتن/ وز ایشان امید بهی داشتن/ سر رشته خویش گم کردنست/ بجیب اندرون مارپروردنست/ درختی که تلخست ویرا سرشت/ گرش بر نشانی به باغ بهشت/ وراز جوی خلدش به هنگام آب/ به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب/ سرانجام گوهر به بار آورد/ همان میوه تلخ بار آورد/ به ناپاک زاده مدارید امید/ که زنگی به شستن نگردد سپید/

و در پایان هجو نامه می گوید:

که یارب روانش به آتش بسوز/ دل بنده مستحق برفروز/

نمیرم از این پس که من تازنده ام / که تخم سخن را پراکنده ام/

در خاتمه باید گفت: این معنی که فردوسی در شاهنامه از لغت عربی احتزاز کرده غلط محض است. اگرچه نسبت به بقیه شعرا متعرض به لغت عرب بسیار کم است و سعی وافر شده که از پارسی و پهلوی قدیم و محاورات و اصطلاخات نادره بسیار بیاید. لذا مجموعه شاهنامه چه در بافت ادبی و چه در آوردن اسطوره ها برای غنی داشتن فرهنگ اساطیری ایران و چه در مفاهیم عرفانی در مقایسه با فرهنگ های سایر ممالک ثبت جریان جاری هفت خوان رستم که تمایلی به هفت مرحله عرفانی دارد و مانند هفت شهر عشق و هفت برادران و هفت روز هفته که عدد مقدسی است چنان میراث گرانبهایی برای ایران و ایرانی است که در هیچ دوره ای از ادوار و قریب به بقین در هیچ فرهنگ دیگری نمونه ای مانند آن دیده نشده است. تاکنون نزدیک به 30 نسخه معتبر و چندین نسخه کمتر معتبر در سال های گوناگون چاپ شده و در موزه های بنام جهان نگهداری می شود که باعث افتخار و سربلندی است.

این مقاله با نگاهی به نسخه چاپ اولیاء سمیع شیرازی و تصحیح شادروان فرصت شیرازی و شاهنامه چاپ موسسه خاور و چند نسخه دیگر تهیه شده که نسخه یاد شده با 26 نسخه در ادوار مختلف تطبیق و مقابله گردیده است.

امید است که مردان و زنان و جوانان فرهیخته ایرانی با تمسک به ناحیه مقدس اهل بیت علیه السلام و امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف با بهره گیری از فرهنگ غنی ایرانی درصدد اعتلای کشور عزیزمان ایران باشند تا شاید بتوان اساسنامه جدیدی برای زندگی پرخطر بشریت امروز بنگاریم.

ان شاالله.

سید علیرضا بدری نویسنده و محقق ادبیات معاصر

دیدگاهتان را بنویسید

توجه: از انتشار نظرات توهین آمیز معذوریم.