۰۸:۱۰ - چهارشنبه ۰۷ آبان ۱۳۹۳
بیانات حضرت آیتالله خامنهای در خطبه های نماز جمعهی تهران:
ماجرای گفتوگوی حضرت امام حسین(ع) و عمر سعد در کربلا/ بعثت خون ۹۳
روایت مقام معظم رهبری از گفتوگوی حضرت امام حسین علیهالسلام و عمر سعد در کربلا
به گزارش پایگاه خبری“شاهین نا“ به نقل از پایگاه اطلاعرسانی دفتر مقام معظم رهبری، در سومین قسمت از مجموعه تصویری بعثت خون ۹۳ که پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR به مناسبت فرارسیدن محرم الحرام و ایام عزاداری شهادت حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام و یاران ایشان منشر کرده، روایت حضرت آیتالله خامنهای از گفتوگوی حضرت امام حسین علیهالسلام و عمر سعد در کربلا منتشر شده است. رهبر انقلاب این سخنان را در تاریخ بیستم مهرماه سال ۱۳۶۳ در نماز جمعهی تهران بیان کردهاند.
متن بیانات حضرت آیتالله خامنهای که در این فیلم میبینید | نماز جمعه تهران ۱۳۶۳/۷/۲۰
در آن هنگامى که حضرت به کربلا رسیده بودند و عمربنسعد در روز چهارم محرم ظاهراً وارد کربلا شد. یک مدتى، چند روزى بین امام حسین و عمر سعد هى گفتگو مىشد. چند بار عمر سعد بلند شد، آمد توى خیمهى امام حسین، نشستند با هم صحبت کردند.
در یکى از این صحبتها، خطاب به عمر سعد جملهى حضرت، جملهى طلبگارانه است، به عمر سعد مىگوید، حالا اینجا ببینید شما تصور وضع را بکنید، امام حسین یک کسى است که قیام کرده و حالا آمده توى این بیابان به حسب ظاهر گیر افتاده و محاصره شده، ظاهر قضیه این بود دیگر. حضرت با یک مشت زن و بچه با پنجاه، شصت نفر، چهل، پنجاه نفر آن روز شاید هنوز هفتاد نفر هم نبودند. با چهل، پنجاه نفر مرد، جوان، پیر، همه جورى توى این بیابان ماندند، اطرافشان هم چند هزار مرد مسلحى که پول گرفتند آمدند اینجا آدم بکشند؛ حیوانهاى وحشى، همان عُسلانالفلوات که خود حضرت در مکه فرمودند همانند گرگهاى درندهى گرسنهى صحرائى؛ شمشیرها دستشان، نیزهها دستشان و دهانهاى بازشان را منتظر طعمههاى امیرعبیدالله قرار دادند. یک عده اینجورى امام حسین را محاصره کردهاند.
خب، ظاهر قضیه این است که حسینبنعلى اینجا گیر افتاده دیگر، در یک چنین وضعى شما ببینید لحن یک آدم چگونه خواهد بود. حالا هم فرماندهى همان لشکرى که علىالظاهر پیروز هست آمده توى خیمهى امام حسین، صحبتى که بین اینها خواهد گذشت چگونه است؟ قاعدتاً این صحبت این خواهد بود که او ملامت کند، آقا چرا آمدى؟ حضرت هم بگویند دیگر حالا شده یک کارى بکنیم، فلان. مىبینیم درست به عکس است. وقتى مىآید توى خیمهى امام حسین، امام حسین سؤال مىکنند یابنسعد! تو چرا حاضر نیستى که با ما حرکت کنى، قیام کنى؟ او مىگوید که من بچههایم در آن جایند و گیر مىافتند. حضرت مىگویند برو پس نجنگ با ما، از فرمان عبیدالله سر باز بزن. مىگوید نمىتوانم، مىترسم، به من حمله مىکنند، مالم را مىگیرند. یعنى حضرت او را در موضع انفعال قرار مىدهد. به او اعتراض مىکند و او در صدد عذرخواهى از امام حسین برمىآید. یک چنین روحیهى قوى و محکمى.
دیدگاهتان را بنویسید