حرف ما منتشر کرد:
گلدون وبلاگی استان اصفهان شماره56
دوربین ها او را ندیدند
به گزارش پایگاه خبری شهرستان شاهین شهر و میمه “شاهین نا“
دوربین ها او را ندیدند
وبلاگ افاضات عقل کل نوشت:
مقامات و مسئولین و شخصیت ها برای عیادت مقام معظم رهبری(مدظله العالی) می آیند و می روند ؛ صدای چیک چیک دوربین ها قطع نمی شود
همه آمدند، چه آنانکه تمام توانشان را به کار می بستند تا دستورات ولی فقیه زمانشان را مو به مو اجرا کنند و لبخند رضایت را بر لبانش بنشانند
و چه آنانکه گاه و بی گاه ،دل رهبرشان را شکسته بودند و «چشم»گفتنشان ،بیشتر از اینکه در رفتارشان نمایان شود به لقلقه زبان شبیه تر بود!
دوربین ها هر رفت و آمدی را ثبت می کردند
اما دوربین ها او را ندیدند
هیچ دوربینی نتوانست آمدن او را ثبت کند…
*******************************
خوش غیرت کجایی؟
وبلاگ دفاع مقدس نوشت:
خوش غیرت کجایی؟
با انصاف، چه وقت پر کشیدن به افق بود؟
میدونی اینجا بعضیا دارند به عکس تو ودوستانت می خندند
جان هر کس که دوست داری زودتر بیا و یکی از آن سیلی های آبدارت را بزن به گوش غفلت ما…
داداش رضا:
برادر خوبم:::
تو مگر حاضر نبودی هزار بار بمیری تا لحظه ای لبخند از لبان پیر جماران نیفتد؟
خوش غیرت، دشمن نبودنت را مغتنم شمرده…
بیا و فرماندهی کن ما را در این پاتک اعتقادی
بیا و یک تنه جمع کن بساط دشمنان را…
جان عزیزت داداشمان احمد را هم بیاور
به او بگو زمینیان مارا فراموش کرده اند…
پسر عمویمان علی اکبر را هم بیاوری بد نیست..
سر راهت از کردستان که داری میآئی به گیلانغرب برو یک ندایی به دوستان خودت مجتبی طاهری و علی اکبر مقیمی بده…
بگو دوستان همه جمعند شماهم بیائید.
*******************************
ما شهید ندادیم که مرغ و میوه ارزان شود،ما شهید دادیم که بی حیایی ارزان نشود
وبلاگ از جنس سادگی نوشت:
یادمه بچه بودم همش استرس صبح زود بلند شدن و سوز سرمای صبح مدرسه تو دلم بود.
آخ که چقد دلم برای سیب و سینی، دوستان جدید، چوپان دروغگو، ریزعلی دهقان فداکار، کوکب خانوم و … تنگ شده. اون روزا همه دوست داشتیم جای دهقان فداکار باشیم نه لاک پشتی که بی موقع دهنش باز میشه، دوست داشتیم مثل کبری تصمیم بگیریم نه زاغک! گفتم زاغک، یادتونه (زاغکی قالب پنیری دید/ به دهان بگرفت و زود پرید؟!) یادتونه خودخواهی زاغک باعث شد قالب پنیر نصیب روبهک فرصت طلب بشه؟!
مشق مشق مشق!!!آخ معلم ها ،عید هم بهمون مشق میدادن.
آی باکلا آی بی کلا، سین اول سین آخر، خط تیره و نقطه سر خط، هه گرد هه چسبان، ت دو نقطه ط دسته دار، بابا آب داد، سارا انار دارد و…. یکی تو خونه مامور بود که شبا بهمون دیکته بگه. غلط که می نوشتیم با پاک کن طوری رو کاغذ کاهی دفتر چهل برگ دولوکس می کشیدیم که برگه دفتر یا از جا کنده می شد یا کلا خطش پاک می شد! اگه یادتون باشه که حتما هست، ته مداد سوسمارمون هم یه پاک کن داشت که عادت داشتیم بخوریمش!!!
*******************************
سفرهای پر خطر!!!
وبلاگ فرزندان آدم(ع) و تربیت نوشت:
خیلی وقت ها دیدید که بعضی از خانواده ها بچه های خودشان را به پدر و مادر و یا خواهر و برادرشان می سپارند و زن و شوهر با هم به مسافرتی چند روز می روند…
چون بچه ها همراهشان نیستند به آنها خوش می گذرد، اگر سفر زیارتی(مکه و مدینه،عتبات و …) باشد از معنویت سفر بیشتر بهره می برند و اگر هم سفر غیر زیارتی باشد بچه ها مزاحم نیستند…
یه حکایتی از نتیجه ی این سفرها شنیدم خیلی برایم دردناک بود
آقا و خانم خانه با هم به مسافرت می روند و بعد از 10 یا 15 روز بعد بر می گردند اما نمی دانند در این مدت که در کنار فرزندانشان نبوده اند چه اتفاقاتی برای فرزندانشان افتاده است چه فیلمها و تصاویری دیده اند و چقدر دعوت به گناه شده اند؛ مخصوصا اینکه این فرزندان در سنین نوجوانی قرار گرفته باشند
دختر خانم نوجوان این خانواده مدتی است که با یکی از مردان جوان فامیل ارتباط عاطفی و … دارد وقتی که ریشه یابی شد متوجه شدیم این ارتباط در ایام سفر والدینش اتفاق افتاده است و این همه ساله تکرار شده است و…
*******************************
چفیه یعنی…
وبلاگ شهدای شهر ورزنه نوشت:
از شهیدستان گمنامی رسید/گرچه نامش از زبانها دور بود
استخوان پیکرش پر نور بود/چفیه را سنگر نشینان دیده اند
چفیه را گلها به خود پیچیده اند/چفیه امضای گل آلاله هاست
چفیه تنها یادگار لاله هاست/چفیه رو انداز گلها بوده است
*******************************
نجوا با خورشید
وبلاگ یک قدم تا مهدویت نوشت:
بارها دست دل را گرفتم و او را به هر کوی و برزنی که نشانی از تو دادهاند، کشاندم . به هر سو نظر افکندم و پرنده دلم را به هوای تو پرواز دادم .
گفتهاند میآیی . نکند آمدنت فراتر از پیمانه عمرم باشد . از سالها پیش میشناختمت . تو در خون رگهای شیعه جاری هستی . در تار و پودشان، در ذره ذره وجودشان، در پشت قلبهای شکسته مؤمنان، در صدای لرزان «الغوث الغوث» شان که مظلومیت از آن میبارد .
مهدی جان، آن زمان که پا به عرصه وجود نهادی، زمین بر آسمان برتری یافت و عشق تو، حیرانی و چرخش زمین را به وجود آورد . ماه به عشق تو گرد زمین میچرخد و ستارههای کهکشان راه شیری راهت را نور پاشی میکنند .
*******************************
راز های زندگی خامنه ای برای مخملباف
وبلاگ طاووس بهشت نوشت:
و حالا همان خامنه ای که مخملباف می گفت در زیرزمین بیت رهبری یک بیمارستان خصوصی با 4 دکتر کشیک دارد این روز ها برای یک عمل ساده راهی بیمارستان دولتی می شود و آنجا برای اینکه برای سایر بیماران مشکلی پیش نیاید قبل از تمام بیماران و در اول صبح به درخواست خودش مورد عمل جراحی قرار می گیرد.
همان خامنه ای که مخملباف می گفت یک اتوبوس ضد گلوله که 500 میلیون تومانی دارد که محافظانش از جلو و عقب او را اسکورت و 10000 نفر از وی حفاظت می کنند امروز در یک بیمارستان دولتی بستری است بدون آنکه بخشی را تعطیل کنند و یا محافظینش باعث اختلال در روند کاری بیمارستان شوند.
*******************************
جایگاه تقدیر و قسمت در ازدواج
وبلاگ صراط نوشت:
“اگر قسمت باشد میشود و اگر نباشد نمیشود” این جمله را بارها و بارها شاید شنیده باشید و برداشتی از آن در ذهنتان جا گرفته باشد و در بسیاری از امور از آن برداشت در تصمیماتتان استفاده کرده باشید. قطعا نقش قسمت و تقدیر الهی را نمیتوان در زندگی انکار کرد ولی تفسیر و نوع نگاه ما به مقدرات الهی از اهمیت بالایی برخوردار است. اینگونه نیست که قسمت و تقدیر هر فرد، موجب سلب اختیارات او باشد و اختیارات او تاثیری در تقدیری که برای او رقم زده خواهد شد، نداشته باشد؛ ولی همه آثار اعمال و اتفاقاتی که اطراف انسان رخ میدهد را هم نمیتوان به اختیار فرد نسبت داد.
*******************************
خاطراتی از رزمنده ای که در آمریکا زندگی می کند
وبلاگ نورالدین فرزند شهرضای ایران نوشت:
يك شب شهرضا رفتم هيأت حضرت رقيه. اونجا شهيد يدالله مصدق رو ديدم. با يدالله اونجا اشنا شدم. عاشق طفل سه ساله حسين بود. قبل از چزابه بود فكر كنم. اونوقت ١٥ سالم بود. كمي اختلاط كرديم. فرداش رفتم سپاه كه اعزام بشم براي جبهه. گفتن سن تو كمه و نميتوني بري جبهه. خيلي غصه خوردم. خيلي زياد. بعد از چزابه مراسم شهداي چزابه توي بيت العباس بود فكركنم. چون حسام الدين مير حسيني از شهداي اسفرجان رو ميشناختم رفتم مراسم. يدالله رو ديدم كه سرش رو بسته بود. عمامه رو سرش بود انگار. فكر كنم سرش تركش خورده بود. اروم رفتم نشستم توي مراسم. يدالله اومد جلو. گفت كجا رفتي توي عمليات؟ نگاش كردم مات و مبهوت. منظورش رو نفهميدم. گفت توي عمليات كنار من بودي. همه عمليات كنار من بودي. اما نفهميدم كجا رفتي و چي شدي. بگو كجا رفتي؟ نشستم كنارش و گفتم من رو نذاشتن بيام جبهه. گفت باور نميكنم. خودم اونجا ديدمت. پهلوي من بودي. همه جا با من بودي. كنارم بودي همه جا. خلاصه باور نكرد. هر چي گفتم نزاشتن بيام قبول نكرد. يادش به خير. از اون روز بخاطر هيئت رقيه عاشق رقيه شدم. يك شب توي دهه عاشورا توي همين امريكا روضه حضرت رقيه رو توي مسجد شيعيان خوندم. خيلي همه گريه كردند. شب خواب ديدم توي كربلام. حبيب بن مظاهر اومد جلو. گفت بيا جات رونشون بدم. دستم رو گرفت. گفت اينجا جايگاه تو است. باغ بزرگ و زيبايي بود و قصر هاي بزرگ. سر سبز و زيبا. گفت اين مال توست. خلاصه اون باغ زيبا به خاطر يدالله مصدق بود. يادش به خير. من رو عاشق اين طفل امام حسين كرد
*******************************