حرف ما منتشر کرد:
گلدون وبلاگی استان اصفهان شماره 49
ازدواج درمانی
پایگاه خبری شهرستان شاهین شهر و میمه “شاهین نا“
ازدواج درمانی
وبلاگ حرا نوشت:
حوصله ات سر می رود. تلفنت را بر می داری و به رفیقانت زنگ می زنی و مهیا می شوید برای یک تفریح جانانه. تفریح تمام می شود و به خانه بازمی گردی، ولی هنوز سر در گمی.
حوصله ات سر می رود. موتور یا ماشینت را برمی داری و خیابانها را گز می کنی . آب و هواییی عوض می کنی و به خانه باز می گردی،ولی هنوز کلافه ای.
حوصله ات سر می رود . کتابهایت را بر میداری و مطالعه می کنی. کتاب را می بندی. مطالعات جانبی ات تمام شده، ولی هنوز کسلی.
**********************************************
آیا داعش به ایران حمله میکند؟
وبلاگ المصباح نوشت:
روزی که نیروهای داعش ، بناگاه سر از موصل در آوردند ، خیلی ها شگفت زده شدند: “چطور یک گروه کوچک توانست دومین شهر بزرگ عراق را به این راحتی تصرف کند؟”
اما کسانی که از عقبه داعش خبر داشتند ، کمتر تعجب کردند چه آن که می دانستند این “گروه کوچک” تنها قله نمایان یک کوه یخی است.
اگر داعش ، توانست در مدتی کمتر از یک ماه ، بیش از 20 درصد کشور عراق را به تصرف خود درآورد (ایران در جنگ 8 ساله هرگز نتوانست این مقدار از خاک عراق را تصرف کند) ، به خاطر آن بود که از مدت ها پیش از حمله، در سایه غفلت مقامات عراقی – که درگیر انتخابات و دعواهای جناحی و قومی بودند.
**********************************************
چرا زلیخا نخواست چند روزی یوسف را ببیند؟
وبلاگ عرق سرد نوشت:
این روزها که شبکه تماشا داره سریال یوسف پیامبر رو پخش میکنه برای بعضی ها بهانه ی خوبیه که دوباره به تماشای این سریال بشینن!
خیلی ها به من میگن که شما چرا، قبلا که پخش شد، چرا جوری دنبال میکنی این سریال رو که انگار اولین باره داره میبینی؟
میدونین، دوس دارم حسم رو بگم، بزارچند تا مثال ساده بزنم که خودم هم شرمم میاد این مثال رو بزنم.
مثلا شده شما دوس داشته باشین چند بار گل قوچان نژاد رو به کره ببینین؟
**********************************************
به کودکان غزه…
وبلاگ مداد جنگی نوشت:
کودک نگاهی به اطراف انداخت
همه خوابند
از درختان زیتون عسقلان گرفته
تا مزارع گندم شبعا
از ابو مازن
تا ملک عبدالله
حتی همین امیر قطر خودمان
این روزها فکر می کنم حتی زمین خوابیده است
**********************************************
عشق و مادر چقدر نزدیکند
وبلاگ طلبه نوشت:
عشق و مادر چقدر نزدیکند
هر دو تا مثل آب و آیینه
تو به دنبال آسمان گشتی
جست و خیزی عجیب پایینه
زیر پای تمام مادرها
دفن شد عشق پاک و دیرینه
**********************************************
ماجرای دختر فراری که یک شب پیش یک طلبه ماند!
وبلاگ نخل کویر نوشت:
شب هنگام محمد باقر – طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید.
دختر پرسید: شام چه داری؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دخترکه شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشهای از اتاق خوابید.
صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران،شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی!
**********************************************
زنِ خوشبخت
وبلاگ اوج پرواز نوشت:
مرد و زن نشسته اند دورِ سفره. مرد قاشقش را زودتر فرو می برد توی کاسه سوپ و زودتر طعم غذا را میچشد و زودتر میفهمد که دستپخت همسرش بی نمک است!
و اما زن چشم دوخته به او تا مُهر تایید آشپزی اش را از چشم های مردش بخواند و مرد که قاعده را خوب بلد است، لبخندی میزند و می گوید: «چقدر تشنه ام!»
زن بی معطلی بلند میشود و برای رساندن لیوانی آب به آشپزخانه میرود.
سوراخ های نمکدان سرِ سفره بسته است و به زحمت باز می شوند و تا رسیدنِ آب فقط به اندازه پاشیدنِ نمک توی کاسه زن فرصت هست برای مرد.
**********************************************
پایان کابوس ها
وبلاگ انجمن دانش پژوهان جوان نوشت:
دیشب صدایی عجیب که منتهی می شد به یک سوت ممتد ، تمام سرش را پر کرد و آرام آرام به تدریج پایان یافت. تمام وجودش می لرزید و نفس هاش برای لحظه ای بند آمد…
دستی را که از میان پاره آجر ها بیرون آمده بود با تمام وجود و با هر دو دست می کشید. هوا تاریک و مهتاب می تابد. صورتش از اشک و خاک وخون ، گِل شده و در میان هق هق ها مادرش را جیغ می کشید…
در آغوش زنی است که مدام اشکهایش را با گوشه ی روسری پاک می کند و در حالی که خود نیز گریه دارد نجوایی در گوشش می خواند .صدای آژیر و همهمه ی مردم فضا را پر کرده، تن برادر کوچکش از میان آوار جدا می شود و صورت خونینش را می بیند، دیگر نوایی ندارد، صدای گریه و جیغ و نفس های بریده به هم می آمیزد…