کارگردان سریال "آسمان من":
طرفداران احمدینژاد سریال مرا کوبیدند/ فرانسه پایگاه تروریست هاست، داعش یا منافقین فرقی نمی کند
مخاطب ما رئیس جمهور وقت بود که تو بیا و راستش را بگو، نه! رئیس جمهور وقت هم یک شهروند بود در کنار همه شهروندان دیگری که ما داشتیم و او را دعوت به راستگویی میکردیم. آنهایی که دنبال نشانه هستند که ایشان دارد به رئیس جمهور میزند، آنها باید بروند و رفتار خودشان را درست کنند.
*جناب آهنج قبل از ادعای ارث و میراث کردن در مورد سریال “آسمان من” بهتر است با روالی مبتنی بر دیالوگ چند نکته را بشکافیم. حالا شمای کارگردان به من راستش را بگو! چون در مورد این قضیه حرف زده نشده و با هم در آن مقطع پس از 88 نتوانستیم با یکدیگر گفتگو داشته باشیم، این موضوع حل نشده باقی ماند تا امروز. در دوران پسا التهاب هم تیغ روی گردن شما بود و گفتید سکوت می کنید. اما الان راحت داریم باهم حرف می زنیم.
واقعا نمی شود و نمیخواهم.
*امکان ندارد و گریزی نیست.
اصلا نمی خواهم خاطره غم انگیز «راستش را بگو» برایم تداعی شود. هر جایی هم که از آن صحبت می شود، سعی می کنم از آن بگریزم. اما باز هم می گویم من با آقای ضرغامی هم که صحبت کردم، بعد از پخش سریال، ایشان دلجویی می کرد. چون خیلی به مهندس ارادت دارم و کلا دوستشان دارم، بهرحال با وجود همه نقدهای جدی که به ایشان وارد می شد اما انصافا تلاش می کرد و تلاش ایشان صادقانه بود. من به ایشان هم گفتم که اعتقاد دارم یکی از دینی ترین و اعتقادی ترین تولیدات جمهوری اسلامی، سریال «راستش را بگو» است. این مسئله بعدها در گذر زمان، مشخص می شود.
قرارمان این است که در این گفتگو رک صحبت کنم. راستش را میگویم؛ تکلیف یک فیلمساز متعهد نسبت به جریان سال 88 مشخص است. ما اعتقاد به ولایت فقیه داریم، تعارف هم نداریم.
من سعی میکنم به چنین سؤالاتی پاسخ ندهم و از آن فاصله بگیرم اما قرارمان این است که در این گفتگو رک صحبت کنم. راستش را میگویم؛ تکلیف یک فیلمساز متعهد نسبت به جریان سال 88 مشخص است. ما اعتقاد به ولایت فقیه داریم، تعارف هم نداریم. اگر هم نقدی هم هست، در خانواده ای که ما فرزند کوچک آن هستیم، باید مطرح شود. اگر قرار است سکوت کنیم مثل بچه آدم کناری مینشینیم و سکوت میکنیم و اگر قرار است اعتراض کنیم، دستمان را بالا میگیریم، اجازه می گیریم و اعتراضمان را میگوییم. ولی چون اعتقاد قلبی، بطنی و ریشه ای نسبت به مبحث ولایت فقیه دارم که حاکم بر نظام اسلامی است، الان موظف می دانم و تکلیف شرعی خودم می دانم که بگویم در آن جریانات هم پشت نظر ولی فقیه باشم.
*ولی چیزی که من در «راستش را بگو» دیدم به طور قطع آن چیزهایی نبود که در مورد سریال مطرح میشد. الان آسمان من را ساختی در مورد سازمان مجاهدین خلق ولی در راستش را بگو، می گفتند که آقای آهنج دارند با نشان دادن روسری قرمز و لباس خاکی سازمان مجاهدین، آنها را تقدیس می کند. واقعا اینطور بود؟
من معتقدم خیلی از دوستان که جلو افتاده اند و «راستش را بگو» را نقد می کردند و برنتابیدند، از ولی فقیه هم خیلی جلوتر حرکت می کنند.
الان که این حرفها را میزنی و من تأمل بیشتری میکنم، درصد بالایی از حرف تو را میپذیرم. یعنی شاید یک رحمی در این دوستان باقی مانده بود که مثلا نکند فلانی دارد با این سریال، آب به آسیاب فلان جریان میریزد! این نکند نکندها و تئوری توهمی که حاکم شده و اکثر این دوستان دچار توهم هستند، فرزندان انقلاب، فرزندان نظام و فرزندان رسانه را طرد می کند. به خصوص آدمهای مریض افکاری که در این رسانه اتفاقا جایی نداشتند . وقتی میگوییم «ولایت فقیه»، یعنی پا را برداریم و جای پای ایشان بگذاریم. شاید به نظر برسد داریم با کلمات بازی می کنیم ولی من به این موضوع اعتقاد دارم. عقب که بمانی، عقب ماندی، جلو هم بیفتی اشتباه است. خیلی از این دوستان، جلو افتاده اند.
*واقعا میخواستی با سریال «راستش را بگو» یک سریال سیاسی بسازی؟ یا یک جریان سیاسی راه بیندازی؟
نه. اصلا! راستش را بگو یک سریال کاملا دینی و اخلاقی بود. بله از ابزارهای سیاسی هم استفاده کردم، از آدمهای سیاسی هم استفاده کردم تا حرف خودم را بزنم. مصداق فیلم «ارتفاع پست» آقای حاتمی کیاست. آقای حاتمی کیا هم الان مورد نقد است و حتی خیلی از رسانه ها او را فحش هم میدهند. به من هم بابت «آسمان من» فحش میدهند چون فکر می کنند من دقیقا مثل ایشان فکر میکنم، نه. من مثل ایشان فکر نمی کنم. می خواهم بگویم مگر او یک اتوبیوگرافی از بچه های امنیت پرواز ساخت؟ اتفاقا ایشان یک فیلم سیاسی ساخت. آمد و یک فرمی را انتخاب کرد و محتوای خودش را که سیاسی بود در آن ریخت. در «راستش را بگو» من فرمی را انتخاب کردم، با دو عنصر امنیتی و بستر حرف زدن را فراهم کردم که آنها بتوانند حرف ها و اسرار مگو را بگویند و البته آمدیم و محتوای دینی در آن ریختیم. اصلا مدنظر آقای رستگاری همین بود، ما محتوای دینی و اخلاقی ریختیم.
*جالب اینجاست که نویسنده فیلمنامه روحانی زاده است .
مگر ریشه فیلم، غیر از حدیث پیامبر بود؟ النجاه فی الصدق. راست بگویید، اصلا هدف ترویج راستگویی بود. اما زمان پخش مقارن شده بود با ایام دولت دهم و سایر اتفاقات سیاسی. مخاطب ما رئیس جمهور وقت بود که تو بیا و راستش را بگو، نه! رئیس جمهور وقت هم یک شهروند بود در کنار همه شهروندان دیگری که ما داشتیم و او را دعوت به راستگویی میکردیم. آنهایی که دنبال نشانه هستند که ایشان دارد به رئیس جمهور میزند و ایشان دارد به فلان مسئول سیاسی میزند، آنها باید بروند و رفتار خودشان را درست کنند، نه! آن زمان هم احساس مسئولیت بود، احساس وظیفه بود و شرایطی را فراهم کردند که دست بر قضا، شهرداری و مترو پولش را داده بود و ما وارد یک جریانی شدیم. گفتیم چقدر قشنگ است که در کنار زحماتی که در زیر زمین برای گسترش و رفاه، در کنار آن، بیاییم و اخلاق را هم مطرح کنیم.
*می توانم یک بحث فرامتنی پشت پرده ای رسانه ها را با شما مطرح کنم؟ چون گفتید مترو هزینه ساخت سریال راستش را بگو را تامین کرده بود. می گفتند قالیباف پول داده «راستش را بگو» را بسازند تا احمدی نژاد را بزند. مشایی هم به «مهران مدیری» پول داده که یک شخصیتی در سریال «قهوه تلخ» بگذارد و قالیباف را بزند. شما از این داستان ها خبر داشتید؟
من چیزی شبیه این را شنیدم اما اینجا به ضرس قاطع می توانم بگویم که اصلا آقای قالیباف در آن زمان که داشتند خودشان را برای ریاست جمهوری مطرح میکردند و آرام آرام زمزمه هایی در این رابطه به گوش میرسید، اما سریال ما یکی دو سال قبل از آن ساخته شدو آنزمان مبحث شورای شهر مطرح بود ولی بحث ریاست جمهوری ایشان هنوز مطرح نبود. یعنی اواخر تولید سریال بحث کاندیداتوری ایشان برای ریاست جمهوری مطرح شد، ولی به ضرس قاطع میتوانم بگویم که اصلا چنین اتفاقی نیفتاده است. یعنی حتی ممکن است عده ای بگویند: شما به این سمت هدایت شدید اما خودتان خبر نداشتید. اما باز هم من به ضرس قاطع می گویم اصلا چنین چیزی نبود چون از ابتدای این کار با تهیه کننده رفتیم و در نگارش فیلمنامه سریال خیلی مستقل عمل کردیم. والله کسی به ما خط داستانی خاصی سفارش نداد. اصلا یک زمانی است که سازمان یافته جلو می روی و یک خط فکری به تو میدهند و می گویند به این سمت برو و از تخیل های خودت به این خط فکری اضافه کن، آنقدر هم به تو اعتقاد و اطمینان داریم که می دانیم چیز خوبی میسازی، ما هم دورادور اهداف خودمان را در این کار کنترل می کنیم. بازهم به صراحت می گویم اصلا چنین چیزی نبود و چنین اتاق فکری وجود نداشت. از صفر کار با تفکرات خودمان به همراه آقای رستگاری- نویسنده مجموعه- شکل گرفت.
راستش را بگو را برای مردم آن را ساختم تا اخلاق را یادآوری کنم آنهم در حد بضاعت و فهم و سواد خودم، آن نیت را آنها نسبت به من نداشتند بلکه فقط می خواستند دشمنی کنند. اینطور خودم را آرام می کردم که خدا را شکر که اگر او دارد با من دشمنی میکند دشمن نا آگاهی است. به همه چیز مشرف نیست.
*ولی برای رستگاری یک پرونده درست کرده بودند. می گفتند پدرش سالها در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، حاج آقا رستگاری (پدر نویسنده سریال) در دفتر ریاست جمهوری کار میکرده، پس اینها قطعا به جریان مخالف احمدی نژاد متصل هستند.
این همان جریان تئوری توهم است. بابا جان! دینی وجود دارد، قضاوتی وجود دارد. من به شما حق می دهم به عنوان ژورنالیست که به این مسائل دامن بزنید. شما به عنوان ژورنالیست باید یک بحثی را باز کنید تا حداقل گفتگویت برجسته شود و به خواننده بگویی آقا من تحقیق کرده ام و به این کشف و شهود خبری رسیده ام. شما وظیفه رسانه ای خودت را انجام میدهی اما باز هم میگویم که نباید از مسیر عدالت خارج شد. آن زمان آن سایت محترم بارها از مسیر عدالت خارج شد.
* هواداران احمدی نژاد به هر بهانه ای سریال «راستش را بگو» را می کوبیدند؟
بله و جالب اینجاست برای نقد سریال قلم را به چند جوان صد در صد بی اطلاع و ناآگاه و بی سواد، سپردند. کاش حداقل به یکی دو نفر آدم باسواد میسپردند و از مسیر عدالت خارج نمیشدند و نقد صحیحی میکردند. اتفاقا به «راستش را بگو» نقدهایی وارد است که در آن زمان منتظر بودم این نقدها را به من وارد کنند که اتفاقا می توانستند به صورت جریانی سریال را بکوبند، من را بکوبند، خیلی از افراد دیگر را هم بکوبند. اما وارد آن نقدها نشدند چون فهم و درک سیاسی آنها در آن زمان نمی رسید. این حرفها خیلی تند است که دارم می گویم ولی آنقدر آن روزها من سوختم از این جریانی که می توانست نفعش برای مردم باشد و این سوختن تا امروز هم ادامه دارد. می دانی خودم را با چه چیزی آرام میکردم؟ چون طرف حسابم دارد با من دشمنی میکند و نیت سازندگی ندارد. یعنی نیتی که من در سریال داشتم و برای مردم آن را ساختم تا اخلاق را یادآوری کنم آنهم در حد بضاعت و فهم و سواد خودم، آن نیت را آنها نسبت به من نداشتند بلکه فقط می خواستند دشمنی کنند. اینطور خودم را آرام می کردم که خدا را شکر که اگر او دارد با من دشمنی میکند دشمن نا آگاهی است. به همه چیز مشرف نیست.
اصول ما آنچه سایت ایکس و ایگرگ میگوید نیست. اصول و مبنای ما باید دین و ولایت فقیه باشد. عقب بمانیم باختیم، جلو برویم هم باختیم. گاهی جلو می افتند، جلو رفتن هم نوعی باختن است، فرقی ندارد.
*گفته می شود عنوان سریال راستش را بگو، به هواداران دولت قبل برخورده بود.
آقا شما یا اعتقاد به ولی فقیه داری یا نداری؟! اگر داری، دقیقا نگاه کن که حضرت آقا پایش را کجا می گذارد. شاید به نظر می رسد دارم با کلمات بازی میکنم ولی ابدا این قصد را ندارم، اصلا هم قصد چاپلوسی ندارم. این اعتقاد قلبی من است. ما یک اصولی داریم که نه از این اصول عقب می نشینیم و نه زیاده روی می کنیم. اصول ما آنچه سایت ایکس و ایگرگ میگوید نیست. اصول و مبنای ما باید دین و ولایت فقیه باشد. عقب بمانیم باختیم، جلو برویم هم باختیم. گاهی جلو می افتند، جلو رفتن هم نوعی باختن است، فرقی ندارد.
*برویم سراغ میراث “آسمان من”. سه قسمت اول سریال خیلی به من چسبید. به نظرم توصیف دقیقی از دهه 60 بود و همینطور انگیزه های سازمان مجاهدین. همه حسرت من این بود که چرا تمرکز دراماتیک روی این بخش ادامه پیدا نکرد؟
یعنی با این رنگ آمیزی؟
*بله. با همین رنگ آمیزی. چون خیلی از افراد سعی کردند قصه های دهه شصتی بگویند (اصلا گرایش سیاسی خودم را کنار می گذارم) اما نتوانستند. همانطور که در ابتدای سریال عنوان کردید بر اساس واقعیت ساخته شده است. چرا قصه این سه نفر ادامه پیدا نکرد؟ آیا به این دلیل است که درآوردن قصه دهه 60 کار سختی بود و این قصه ادامه پیدا نکرد؟
نه ، ساختن یک کار تاریخ معاصر، خیلی خیلی سخت تر است، چه از نظر مسائل پروداکشنی و غیره. اگر خط و ربط آن فضا را دوست داشته باشید و القائاتی که نویسنده می کند و فضایی که مطرح است و رنگی که بر آن فضا حاکم است (البته رنگ معنوی منظورم است، نه رنگ فیزیکی و تاریخی) اگر دوست داشته باشید، ما تا این اندازه که قصه لازم داشت، به آن پرداختیم. فضای حاکم بر این قصه، که دلچسب شماست، فضای خوبی است. ما منصفانه دیدیم، خارج از جریانات و گرایشات سیاسی کار کنیم. شاید دوستان دهه 60 را برای امروزی هابه گونه خاصی تعریف کنند، ما بخشی را بدون تعارف کنار گذاشتیم و خیلی منصفانه به سوژه نفاق و بحث سازمان مجاهدین پرداختیم. بحث این سازمان، خیلی بحث حرفه ای است و باید کالبدشکافی شود. اگر هرکسی بخواهد از منظر خودش ماجرا را ببینند به قضاوت صحیحی نمیرسیم. شاید از منظر برخی از امروزی ها و آن نگاهی که آنها دوست داشتند ما ببینیم، این بود که ما باید آنها را در حال کشتار و ترور نشان دادیم، البته این میزان از خشونت در سازمان آنها وجود دارد.
ژاندارمی در سریال آسمان می گوید اینجا(منظور فرانسه) کشوری آزاد است، با مطبوعاتی آزاد و ما نمی خواهیم پایگاه تروریست ها شود. بعد از 30 سال حالا می بینیم که کاملا برعکس شده است،فرانسه واقعا پایگاه تروریست ها شده است.
*پرسوناژ دانیال حکیمی و برخوردی که با طوفان(امین حیایی) پیدا می کند، به عنوان نماینده جمهوری اسلامی، یک بخش خوب سریال است. یعنی آدمی که از دل جنگ بیرون آمده و در واقع در گارد امنیت پرواز فعالیت می کند و با یکدیگر یک رابطه عاطفی دارند، آنچه که دغدغه من بود این است است به طور قطع ، این سریال را خارج از کشور می ببینند. می دانید که آدمهای زیادی از آن سازمان جدا شدند و داستان شما هم طوفان به عنوان یکی از اعضای سازمان مجاهدین، دست به خودکشی می زند. من فکر کردم که خیلی از آدمهایی که از سازمان مجاهدین جدا شده اند و الان در کشورهای سردسیر اروپای شمالی زندگی می کنند دارند این سریال را می بینند و یک لحظه تصور می کنند که هیچ نور امیدی نیست، هیچ بازگشتی نیست.
مرسی از این تحلیل. اتفاقا ما کد دادیم، پیغام دادیم. شما اشاره را درست گرفتید. واقعا همین طور بود. در آن مقطع هفت تیر کشیدند و آبروی نظام را بردند، هواپیمای ما را بردند در فرانسه و مدارک این موضوع در کشور نماینده آن سازمان موجود است. در قالب پرسوناژ ژاندارمی که می گوید اینجا(منظور فرانسه) کشوری آزاد و با مطبوعاتی آزاد است و ما نمی خواهیم پایگاه تروریست ها شود. بعد از 30 سال حالا می بینیم که کاملا برعکس شده است، واقعا پایگاه تروریست ها شده است.
داعش زائیده تفکر و اتاق فکرهای خودشان است. تعارف نداریم. (من اعتقاد شخصی خودم را عرض می کنم البته.،با اندک تحلیل های سیاسی) قطعا تروریست های داعش با چراغ سبز دولت فرانسه توانسته اند تا نزدیک رئیس جمهور کشور خودشان در استادیوم راه پیدا کنند و بمب بگذارند.
*پس به همه این مسائل فکر کرده بودید؟
تمام این کلمات و دیالوگ ها حساب شده هستند و جزو پیام های مستتر و بعضا آشکار فیلم محسوب می شوند. فرانسه پایگاه تروریست ها شده است، الان که پایگاه تروریست های داعش شده است. داعش زائیده تفکر و اتاق فکرهای خودشان است. تعارف نداریم. (من اعتقاد شخصی خودم را عرض می کنم البته.،با اندک تحلیل های سیاسی) قطعا تروریست های داعش با چراغ سبز دولت فرانسه توانسته اند تا نزدیک رئیس جمهور کشور خودشان در استادیوم راه پیدا کنند و بمب بگذارند. امکان ندارد که با چراغ سبز خودشان نبوده باشد. حالا گریبان خودشان را می گیرد و می خواهند مسائل خودشان را پوشش بدهند که ما به این مسائل کاری نداریم. اما مگر همین فرانسه به این سازمانی تروریستی پناه نداد.
*تحلیل خوبی کردید اتفاقا. به نظرم وقتی کارگردانی پشت دوربین قرار می گیرد، یک اندیشمند سیاسی، اجتماعی، فرهنگی است. خودش هم می تواند تحلیل کند. الان تمام کمک هایی که به دولت فرانسه در طول این سالها شده است در قالب داعش نمود پیدا می کند
ببینید من برای تک تک قسمت هایی که ساختیم، مخاطب در نظر گرفتم. اول، یک مخاطب کلی که داریم برای او یک درام و نمایش تاریخی را تصویر می کنیم ولی برای تک تک قسمت ها خصوصا برای آن سه چهار قسمت اول سریال، من مخاطب خاص دارم. جمع اضداد در درام خیلی زیبا می شود. شاگرد دیروز و معلم دیروز می شود هواپیما ربا و گارد امنیت پرواز امروز. آنقدر دنیا کوچک است که دوباره این دو نفر را در یک میدان کوچکی در پاریس، به هم می رساند. این تخیل درام نویس و سازنده است ،ولی پیام دارد. بالاخره در سازمان مذکور، همه هفت تیر به دست و چاقو به دست که نبودند. برخی واقعا گول خوردند، درصدی از مخاطبان مااتفاقا جامعه گول خورده ها هستند. که به عنوان نماینده جمهوری اسلامی آقای دانیال حکیمی، تلاش خودش را می کند، در آن پیغام آخر هم هست که مسئول مربوطه می گوید قول نمی دهیم اما برو او را برگردان باید در مقابل قانون جوابگو باشد.
*بله. در پرواز می گوید.ولی برای طوفان واقعا دیر شده. طوفان دست به یک اقدام انتحاری زده است.
او دیگر به انتها رسیده است، در خانه اش آب را به روی او بستهاند، از کار اخراج شده است، همکار و دوستش به او توهین می کند، او را می زنند، فرانسوی ها هم با او سرد برخورد می کنند، برق را بر روی او می بندند، ایرانی ها با او برخورد بد می کنند.
جمهوری اسلامی قائل به رأفت است، می بخشد. یعنی حداقل من درخواستم این بوده است و این در دین و نظام ما موجود است.
*در این بسته متنوع داستان اپیزود اول و طوفان در قسمت 12 یا 13 فکر می کنی به نظر خودت، این پیام عطوفت را از داخل به خارج از مرزها فرستاده شده؟
برای آن قشری که هرچند ممکن است اندک باشند اما بهرحال مخاطب ما هستند، فرستاده ایم و فکر می کنم آنها این کدها را گرفته اند. جمهوری اسلامی قائل به رأفت است، می بخشد. یعنی حداقل من درخواستم این بوده است و این در دین و نظام ما موجود است. بیایند اگر قتل نکرده اند، در مقابل مقام قضایی جواب بدهند، بالاخره شاید همین که ما بتوانیم با این فیلم، پیامی بدهیم که آنها را از آن جبهه جدا کنیم تا جبهه آنها خالی تر شود، برای من مثل این است که اسلحه برداشته ام و جنگیده ام، یعنی در جبهه فرهنگی جنگیده ام و دشمن را خلع سلاح کرده ام. حالا بهتر است زیاد وارد مسائل جزئی نشویم.
من پلیس آهنی نساخته ام. آن طرفی ها وقتی پلیس آهنی می سازند، حتی این پلیس آهنی هم در وجودش یک قلب از گوشت و خون ساخته اند تا بتواند کمی احساس را درک کند.
*در مورد آسمان من بگذار این پرونده را باز کنم که منظورت از ساخت این مجموعه این بود که صرفا یک مجموعه پر تحرک بسازی؟!
بهرحال بخشی این بود، بخشی هم مربوط به این است که ما مخاطب امروزی را داریم و باید با زبان امروزی که هجمه فیلمهای اکشن مواجه است. به صورت طبیعی مدنظر ما صرفا فیلم اکشن و پلیسی نیست. من اصلا اعتقاد دارم که فیلم من، پلیسی نیست.یک فیلم اجتماعی تاریخی است.
*همین جا یک بحثی را باز می کنم. بهرحال در سریال های آمریکایی، با الگوهایی مثل ، 24 ، افزایش میزان ملودرام( توام با تاریخ نمایی) همراه با با جذابیت های پلیسی، تناسبی خاص و دراماتیک ایجاد می کند. اما همین الگو را در بدنه یک سریال ایرانی استفاده کنی، نخبه نماها ادعا می کنند «آب بسته اند» در سریال! ماست مالی کرده اند. مثلا عشق پرسوناژ ویدا جوان و کاراکترافشین زی نوری. در حالی که مثلا در سریال لیست سیاه هم چنین الگوهایی وجود دارد و همچنین در سریال های یونیت. چرا در مورد سریال های وطنی این مسائل را مطرح می کنند، چنین تحلیل هایی می کنند؟ استنباط شما از مخاطب نخبه نمایی که معمولا این حرفها را می زند چیست؟
برخی از این مخاطبین نخبه نما دوست ندارند در این قبیل سریال هایی که منتسب به تاریخ و روابط اجتماعی ماست و مخاطب دارد، چنین رویکردی در پیش بگیریم. می خواهند منکر همه چیزشوند در نتیجه نمی خواهند در درام های ایرانی جذابیت بومی باشد. به همین خاطر با این دست آثار اینگونه برخورد می کنند، در صورتی که اعتراف می کنم آنها درام را نمی شناسند. درام، همه نکاتش و همه تعاریف مدرسه ای و کلاسیک و متدیک آن باید درست ادا شود. یعنی اگر در یک اکشن این تیپی که آهنج دارد می سازد، اگر یک درام لطیف و منصفانه و پاک و قصه عاشقانه ظریفی در آن شکل نگیرد، من بخشی از مخاطب خود را از دست داده ام. باج به مخاطب نمی خواهم بدهم اما بخشی از روزمرگی زندگی را از دست داده ام. ببین! من پلیس آهنی نساخته ام. آن طرفی ها وقتی پلیس آهنی می سازند، حتی این پلیس آهنی هم در وجودش یک قلب از گوشت و خون ساخته اند تا بتواند کمی احساس را درک کند.
*نمونه اش هم همان تی 800 است که اصلا یک ربات کامل در ترمیناتور است با یک احساسات کاملا انسانی در انتها از بین می رود. آن ربات شروع کننده خشک مزاج با احساساتی انسانی نابود می شود.
دقیقا. بهرحال من این گونه نقدها را قبول ندارم. یا دوست ندارند یا هرکسی آن بخشی از فیلم را که دوست ندارد به نفع خودش مصادره می کند.
*آیابا پارامترهای مختص محمدرضا آهنج به تیغ سانسور هم دچار شدید؟
نه. من در این سریال «آسمان من» اصلا اعتقادی به سانسور ندارم .
*جایی از سریال قیچی نخورد؟
ببین وقتی سازمان سفارش دهنده، چیزی را سفارش می دهد، ممکن است اعتقاد داشته باشد که گفتن برخی از مسائل، الان به صلاح نیست. اما سانسور به آن معنا که مثلا 10 دقیقه از کار را یکجا دربیاورند، 20 دقیقه از کار را دربیاورند، نه. خوشبختانه برای ما اتفاق نیفتاد.
*در تیتراژ، نام بهزاد بهزاد پور به عنوان ناظر کیفی وجود دارد. ایشان کار موفقی به نام «خداحافظ رفیق» در کارنامه اشان دارند ولی عمدتا خروجی آثارشان مخاطب پسند نیست . این انتقاد را به ایشان وارد می دانم با اینکه آدم استخوان خرد کرده ای در این کار هستند. من گفتم نکند در این جمع اضداد، ناظر بر ساخت سریال، ناظر کیفی دست در جبین برده و یکی از همان الگوهای دهه شصتی خودش را رو کند که طبیعتا شعار نمایی جایگزین درام نمایی شود.
بالطبع تمایل ایشان این بود که این کار را بکند، خصوصا در مورد آن سه قسمت اول. بهزادپور خیلی دوست داشت که ما سازمان مجاهدین را خیلی خشن تر از آنچه که در قصه مبتلا به واقعیت بود نشان دهیم، رأفتی اصلا در آن وجود نداشته باشد. بهرحال ایشان هم یک انسان است، من تحلیل های خودم را می دادم و کی گفتم من کلیت و ماهیت سازمان را در 4 نفر آدم تبیین کردم. یک وجهه سلطه طلبی، نامردی، تمامیت خواهی در قالب یکی از شخصیت ها بروز داشت. یک شخصیت عاشق پیشه ای که بلاتکلیف است و گول می خورد. یک شخصیت هفت تیر کش که اصلا نمی فهمد، فقط هفت تیر می کشد و می خواهد جریان خودش را پیش ببرد.
الان خوشحالم که شما به عنوان یک مخاطب، به این رسیده اید که در آنسوی مرزها آدمهایی که از سازمان بریده اند، ممکن است که این سریال را ببینند و با همین پیام که جمهوری اسلامی رأفت دارد و می توانید برگردید، از آن سازمان جدا شوند. خب این بخشی از پیام سریال بود، اصلا بخشی از واقعیت بود. بیننده امروزی می نشیند و می بیند که از مجاری صد در صد موافق نظام و طبق بخشنامه سریالی ساخته شده است مثل فیلمهایی که همین الان هم روی آنتن هست و من اسم نمی برم و مخاطب این قبیل فیلمها را پس میزند.
*شاید هم اصلا ایدئولوژی را نفهمد!
بله. یک نفر هم که در واقع خالی از هر ایدئولوژی و در واقع تهی و یک سرباز پیاده است. در نتیجه من این چهار نفر را یعنی آن سلطه طلبی که قصد رفتن به نوک قله را در این سازمان دارد را درست نشان دادم. شاید آقای بهزادپور خیلی به این موارد اعتقاد نداشت، خصوصا در بحث رأفت. یعنی خیلی دوست داشت که بگیر و ببند و سبعیت و خشونت آنها دیده شود. ولی وقتی من اصرار کردم، آنها عقب نشستند یا پذیرفتند و یا با اکراه پذیرفتند (خیلی کاری به این مسائل ندارم) من جنگیدم برای اینکه این موضوع را در متن درام داشته باشم. الان خوشحالم که شما به عنوان یک مخاطب، به این رسیده اید که در آنسوی مرزها آدمهایی که از سازمان بریده اند، ممکن است که این سریال را ببینند و با همین پیام که جمهوری اسلامی رأفت دارد و می توانید برگردید، از آن سازمان جدا شوند. خب این بخشی از پیام سریال بود، اصلا بخشی از واقعیت بود. بیننده امروزی می نشیند و می بیند که از مجاری صد در صد موافق نظام و طبق بخشنامه سریالی ساخته شده است مثل فیلمهایی که همین الان هم روی آنتن هست و من اسم نمی برم و مخاطب این قبیل فیلمها را پس میزند. آن کسی که نیم خواهد ببیند که نمی بیند. آن کسی که مخاطب همیشگی ماست و فیلمها و سریال های ما را می بیند و سوت و کف می زند، او همیشه هست. اما من با یک جامعه خنثی مخاطبان که این وسط هستند و داریم آنها را از دست می دهیم و روز به روز به شمار کسانی که از دست می دهیم، افزوده می شود، کار دارم، سریال من به آنها کار دارد. این فیلم با این سه اپیزود به آنها کار دارد. متوجه منظور من می شوید؟
من برای این عده هم فیلم می سازم ولی یک جامعه ای که منو سیستم فرهنگی ما، رهایشان کرده است، آنها هم مخاطب ما هستند. ما داریم آنها را از دست می دهیم. ما باید بر مدار عدالت، قضاوت صحیح کنیم، تا جایی که می توانیم.
خانواده های متدین این سریال را میبینند و کار بنده را نقد می کند که از آن دیالوگ فیلم خوشم آمد و از آن دیالوگ خوشم نیامد، از آن صحنه خوشم آمد و از این صحنه خوشم نیامد، این صحنه، آفرین ولی آن صحنه را نمیگذاشتی، بهتر بود. این افراد محترم هستند ولی همیشگی هستند. من برای این عده هم فیلم می سازم ولی یک جامعه ای که منو سیستم فرهنگی ما، رهایشان کرده است، آنها هم مخاطب ما هستند. ما داریم آنها را از دست می دهیم. ما باید بر مدار عدالت، قضاوت صحیح کنیم، تا جایی که می توانیم. قضیه شعور مخاطب، بحث جدی است، من باید به شعور مخاطب احترام بگذارم تا خودش بگوید او درست می گوید. تا اینکه من بگویم این که من نشان می دهم درست است، این را ببین! خب مسائل است که مخاطب چنین چیزی را پس می زند. می گوید او سریال سفارشی برای نظام ساخته است، من دوست ندارم. در نتیجه هزار حرف حقی که در «آسمان من» هم گفته می شود را هم نمی پذیرد. چون می گوید او از مدار عدالت خارج شده است.
با ناظر کیفی چگونه به تعامل رسیدید؟
ناظر کیفی درخواست های خودش را می گفت ولی وقتی از نیت من آگاه می شد، می گفت این هم یک برنامه ریزی است. او وقتی برنامه امنیتی را زیر سؤال می برد، شلیک را باید بکند و بقول شما برود آنجا بنشیند و چوب بتراشد و بگوید من نمی توانم بروم سرکار. مدام عذاب وجدان دارد، به همسرش هم نمی تواند بگوید، به همکارش هم نمی تواند بگوید. می گوید من کاری را انجام دادم که در آن لحظه بهترین کار بود، اما بهرحال او هم یک انسان بوده است. این برای بیننده ای که می نشیند و سریال را می بیند خیلی قشنگ تر است. او را به عنوان یک قهرمان یا ضدقهرمان (نمی دانم) سیاه یا سفید یا خاکستری فرض کند، بیشتر می پذیرد. کار روانکاوانه و کالبدشکافی بیشتری برای شخصیت آقای پسیانی انجام شده است.
*اپیزودی که در آن هواپیما به عراق می رود را چرا ادامه ندادید؟ *می توانستید رویداد عراق را نشان دهید؟
بله. می توانستیم نشان دهیم. ما یک مشت نمونه خروار می خواستیم نشان دهیم در هدف گذاری های خودمان. (کاش آقای فاضل بودند و خودشان جواب می دادند) از آن قصه یک نکته اش خیلی جالب است، هواپیمایی دزدیده می شود در مسیر بندرعباس به تهران (اگر اشتباه نکنم) که آن را می برند در خاک کویت. در مسیر حرکت به سمت کویت چند میگ عراقی آن را تهدید به شلیک و سقوط می کنند و آن را با خودشان به عراق می برند. این بخش واقعی داستان ماست. ما تا همین بخش را نیاز داشتیم. مقدمه اش می شود تخیل نویسنده و فیلمساز که چگونه گره ها را به ماجرا ارتباط بدهند. که یکی آنجا و یکی اینجا و یکی هم چند جای دیگر که ما نمی توانیم به فرض بگوییم، عجب! پس یک جبهه ای باز شده است، یک خاکریزی باز شده است. خاکریزی که در زمین نیست بلکه در آسمان است. سال 63-62 را تصور کنید، دارم در مورد آن سالها صحبت می کنم. یعنی سی و یک سال قبل. در همین حد برای ما نیاز بود. اینکه به عراق نزدیک نشدیم، به این دلیل بود که جریان معاند با نظام که حالا یا سازمان منافقین بوده و یا هرکسانی که سردمدار این ماجرا بودند، با همکاری عراق آمدند و این هواپیما را با یک نقشه از پیش طراحی شده و نوشته شده، ربودند. حالا اینکه این هواپیما پس از بردن به عراق چه می شود، اصلا برای ما مهم نبود. آن هواپیما رفت به عراق، بعد آیا با رایزنی سیاسی پس دادند یا ندادند، دغدغه سریال نبود. ربودن هواپیما و سرقت هوایی دغدغه ما بود. آسیب زدن به آبروی نظام در رسانه ها و خرد کردن روحیه رزمندگان در آن دوران، دغدغه ما بود.
*یک مقدمه ای بود برای نشان دادن اهمیت کاراکتر دانیال حکیمی و گروه گارد امنیت پرواز. درست است؟
مجموعه این ربودن هواپیماها به یک اتاق فکری رسید و خدمت امام رسیدند و ایشان این مسئله را به سپاه سپردند و بعد ما وارد فاز بعدی می شویم. در فاز بعد، که 30-25 سال بعد است که این اتفاق افتاده است. البته ما نمی خواستیم تاریخ نگاری صرف کنیم.
*یعنی یک جاهایی با ورود حامد بهداد نمی خواستید تاریخ سیاسی بگویید، دوست داشتید یک بخش تاریخ اجتماعی هم را در سریال بگنجانید. اینکه شاید برخی از این اتفاقات در اثر آسیب های اجتماعی فرد رخ داده باشد؟
بله. البته برداشت شما هم درست است و می تواند چنین چیزی باشد اما برداشت من صرفا این نبوده است. یعنی برداشت صحیحی است اما من نقد نمی کنم و نقض هم نمی کنم. ولی برای روشن شدن اذهان خوانندگان عزیز شما یک چیزی را بگویم، وقتی اسلحه برداشته می شود، وقتی تهدید می شودو اعلام می شود، تر و خشک با هم ممکن است بسوزند. ما می خواستیم این را بگوییم. برای آن ها هم ممکن است این اتفاق بیفتد. یعنی وقتی 200 نفر یا 180 نفر مسافر در معرض تهدید قرار می گیرند، نقش امنیتی پرواز آنجا شکل می گیرد. من باید نقش امنیتی خودم را ایفا کنم. حالا اینکه بعدا ببینیم او یک بیمار روانی است یا شیزوفرنی است، یک آسیب دیده از جامعه است، آسیب دیده پزشکی یا روانی یا اجتماعی، این مبحث بعدی است. الان من نمی توانم ریسک کنم الان باید وظیفه خودم را انجام دهم. پس من نگاه این را نداشتم که بگویم آیا ممکن است این اتفاق بیفتد یا ممکن است او آسیب دیده اجتماعی باشد.
کاری که مثلا در فیلم ارتفاع پست دیدیم. من کاری به آن موضوع ندارم. من الان یک بحث دیگری دارم. امنیت باید به هر قیمتی شکل بگیرد. اگر شده یک نفر فدا شود تا 200-150 نفر دیگر صدمه نبینند. اینها در پروتکل های بین المللی هم وجود دارد. حالا آن یک نفر را بعدا بررسی می کنیم که گناهکار بوده یا بی گناه. عمدتا اینکه در آن موقعیت خودشان را قرار داده اند، نمی خواهم بگویم موقعیت گناه آلودی است اما موقعیت نقض قوانین است و خلاف جریان حرکت کردن است.
در مورد سازمان مجاهدین باید بگویم که روحیه جاه طلبی و دیکتاتوری که در این سازمان وجود دارد، مورد پسند هیچکس نیست. آنها خیلی زود دست به اسلحه شدند، خیلی زود در مقابل نظام قرار گرفتند
*حتی گروههای سلطنت طلب، گروههای چپ کمونیستی کلاسیک و خیلی از گروههای سیاسی معاندو معارض با نظام، از سازمان مجاهدین بدشان می آید. به عنوان کسی که در مورد این افراد تحقیق کرده اید، چه اتفاقی در مورد آنها افتاده که حتی در داخل، از منتهی الیه چپ و راست، منتهی الیه بیرونی، تا این حد از این سازمان متنفر هستند؟
اگر بخواهم پاسخ کوتاهی بدهم که خیلی از بحث اصلی فیلم خارج نشویم، باید بگویم که روحیه جاه طلبی و دیکتاتوری که در این سازمان وجود دارد، مورد پسند هیچکس نیست. آنها خیلی زود دست به اسلحه شدند، خیلی زود در مقابل نظام قرار گرفتند، خیلی زود حق خواهی کردند و فکر می کردند حقی که (طبق ادعای آنها) در به ثمر رسیدن انقلاب داشته اند را طلب می کردند.
سازمان مجاهدین عمدتا این تصور را داشتند که هدف، وسیله را توجیه می کند. یعنی تو خلق را بکش، برای اینکه به آنها بفهمانی داری از حقوقشان دفاع می کنی! فاجعه خیابان فردوسی و هر روز آتش زدن ها و کاتر به مردم کشیدن ها و آن مخاطرات و هراس های اجتماعی که در دهه 60 به راه می انداختند و بمب گذاری های ناجوانمردانه؛ چه ترور شخصیت ها و چه ترور عوام که انجام می دادند، خودشان هم می دانستند که در قاموس یک فرد دیندار این مسائل غلط است، هیچ دینی این مسائل را قبول ندارد، اما خودشان را چگونه توجیه می کردند که قتل انجام دهند، خون بریزند؟
*به این دلیل نبود که پشتوانه ایدئولوژیکی آنها ضعیف بود؟ در واقع التقاطی بود. بخشی از آموزه ها و نگرههای کمونیستی و خلق قهرمان، بعلاوه قرآن و شریعت با طریقت مسعود رجوی در هم آمیخته بودند.
من اعتقاد به التقاط آنها دارم. همان التقاط است که دست به اسلحه می شوند.
*چون پشتوانه ایدئولوژیکی خوبی نداشتند دست به اسلحه شدند. تصور من این است.
بله. بنظرم می توانم این حرف را تأیید کنم. یعنی انحرافات جدی دینی و تعریف ها و تبیین های جدی و غلط از دین، باعث شد آنها دست به اسلحه شوند و معارض و معاند شوند و در مقابل مردم بایستند. نکته ای را هم به یاد داشته باشید، چه مارکسیست ها در آن زمان، چه التقاطی هایی مثل سازمان منافقین، چه سازمان های کوچک و بزرگتر دیگر که به این سرنوشت دچار شدند، وقتی به بطن آنها مراجعه می کنید، ممکن است برخی از آنها منکر شوند. اما عمدتا این تصور را داشتند که هدف، وسیله را توجیه می کند. یعنی تو خلق را بکش، برای اینکه به آنها بفهمانی داری از حقوقشان دفاع می کنی! فاجعه خیابان فردوسی و هر روز آتش زدن ها و کاتر به مردم کشیدن ها و آن مخاطرات و هراس های اجتماعی که در دهه 60 به راه می انداختند و بمب گذاری های ناجوانمردانه؛ چه ترور شخصیت ها و چه ترور عوام که انجام می دادند، خودشان هم می دانستند که در قاموس یک فرد دیندار این مسائل غلط است، هیچ دینی این مسائل را قبول ندارد، اما خودشان را چگونه توجیه می کردند که قتل انجام دهند، خون بریزند؟ برای اینکه اعتقاد داشتند الان برای رسیدن به هدف، فعلا این وسیله قابل توجیه است، خون خلق را کف خیابان بریز، حالا شاید بعدها از او عذرخواهی هم کردی.
* وقتی سریال های خارجی را می بینیم، می بینیم که کارگردان هست، نویسنده و گروه نویسندگان هست ولی تهیه کننده ای به عنوان تهیه کننده اجرایی وجود دارد. و این تهیه کننده اجرایی است که سریال را پیش می برد. فکر می کنید سازمان هایی مثل اوج اگر تعدادشان زیاد شود، منجر به کم شدن آن نظارت مرکزی از طرف معاونت سیما خواهد شد؟ و ساخت سریالی مثل آسمان من تبدیل به یک جریان و روند خواهد شد؟ آن هم با نظارت کمتر و اینکه خود هنرمند بتواند خودش باشد.
امیدوارم که اینطور شود. چون اصلا الان که اینجا نشسته ام باز هم می گویم همین حرف ممکن است به ضرر فعالیت فیلمسازی من باشد اما رسیدن به این قضیه که جریان نظارت معاونت سیما با این شیوه ای که دارد کار می کند، نمی تواند جوابگوی نیاز فرهنگی باشد آن هم در رسانه جدی مثل تلویزیون که سازمان هایی با مشخصات اوج شکل گرفته اند و بعد از این هم به شما قول می دهم که سازمان های مشابهی تشکیل خواهد شد. تحلیل من این است که سازمان هایی شبیه اوج شکل خواهد گرفت.
*من فکر می کنم قضیه تولید آن قدر اهمیت دارد که نباید هسته مرکزی تولید دست دفاتر تهیه کنندگان باشد. بنظر من باید چنین سازمان هایی باید بیایند جلو و کلنگ تولید را برای ساخت سریالی از صفر تا صد بزنند.
درست است. حداقل در مورد سریال خود من همینطور است. توانایی در معاونت سینمایی در آن زمان وجود نداشت و سازمان جدی اوج با اراده جدی جلو آمد و در واقع کار را پیش برد و بالاخره سریال ساخته شد. الان هم ادعایی ندارم و نمی گویم که سریال کاملی ساخته ایم ولی واقعا فیلم با ذائقه و طعم متفاوتی ساختهایم. به دوست و دشمن همین را می گویم. اگر هم شما به عنوان منتقد نظر دیگری دارید به من بگویید چون دوست دارم بدانم. سریال متفاوتی است.در این برهه که وضعیت اقتصادی فیلمها و سریال ها می لنگد و در واقع اصلا چرخه فرهنگی لنگ می زند و چراغ تولیدات نمایشی سو سو می زند، اما سریالی مثل آسمان من وقتی ساخته می شود، آن هم با چنین مفهومی به نام سفر. لازمه سفر، سفر است. بیخ اتاق دکور زدن که نمی شود آن را تبدیل کرد به فرانسه و بعد دوباره همین نقطه را کرد هلند و بعد دوباره تبدیل کرد به جبهه جنگ و غیره. وقتی بحث جنگ است باید بساط گروه را جمع کنیم و برویم در یک فضای جنگی، بعد باید برویم فرانسه و بعد هم هلند، اصفهان، تبریز، بندرعباس، تبریز. آن هم با نگاهی که من فیلمساز دارم.
*این تنوع در جغرافیا تسری پیدا کرد به تنوع در قصه. خودت تعمدا نمی خواستی یک قصه یکپارچه را جلو بروی؟ می توانستی با همین بازیگران این کار را بکنی اما تقسیمش کردی با آدمهای متفاوت و زمان های متفاوت و حالا رسیده ایم به یک ریتمی که کاراکترها ثابت شد و قصه دارد جلو می رود.
یک زمانی قرار است ما یک هدفی را برویم و پیامهایی را بدهیم، پس باید همینگونه عمل می کردیم . یک زمانی هم هست که قرار است «آسمان من 2» ساخته شود.
*بنظر شما امکان دارد؟
بله. قطعا. شاید اینقدر وسیع و بیگ پروداکشن نباشد، کوچکتر باشد ولی همان مفاهیم را داشته باشد. چون الان دیگر بیننده با شخصیت ها آشنایی پیدا کرده است و با آنها همزاد پنداری کرده است و می توان خودش را با آنها در آن فضا قرار دهد. سریال جبهه و خاکریز اول را رد کرده و قصه شکل متفاوتی پیدا کرده است . حالا می توانیم با قصه های انسانی این آدمها با پروداکشن دیگری جلو برویم ممکن است دیگر این حجم از سفر را با خود نداشته باشد. چون این مسائل در کنار خودخواهی های من به عنوان تهیه کننده یا کارگردان قرار می گیرد. خودخواهی که می گوید آقا اصلا کسی از ماکت با من صحبت نکند. این خودش می شود یک جریان. فیلمسازان جدی حتی فیلمسازان آنسوی مرزها هم ممکن است بگویند ساختن در یک هواپیمای واقعی مشکل است. اما من یک هواپیما ندارم، 12-10 تیپ هواپیما دارم . روش های ساخت در فضای واقعی و ماکت کاملا فرق دارد، کما اینکه خروجی امواجی که از سریال ساطع می شود را در شرایط فعلی می توان میفهمید. من سختی کشیدم اما واقعی ساختم، واقعی باورپذیر. 10 تیپ هواپیما که جت شخصی است، ایرباس است، فالکوم است و تیپ های دیگر که اگر می خواستیم ماکت های همه اینها رابسازیم آن هم با ضعفی که در این زمینه داریم ممکن است چندان خوب نشود وآن وقت بیننده پس می زند. در نگاه اول ما اینطور برخورد کردیم حالا در نگاههای بعدی و سری های بعدی می رویم به سمت نوپروداکشن دیدن ماجرا. اصلا چه شد به اینجا رسیدیم؟
از طرف معاونت اجتماعی ناجا تقریبا هرسال دعوت به ساخت سریال پلیسی از من شده است. به من خیلی محبت دارند. اما شرایط را فراهم ندیدم چون حداقل این است که انتظار دارم به من بگویند آقای آهنج هدفگذاری های ما این موارد هستند حالا تو برو و با فیلمنامه بیا. شش ماه یا یک سال هم به تو وقت می دهیم. در اینصورت من هم فیلم پلیسی خواهم ساخت.
*بحث چندپاره کردن فیلمنامه را پاسخ نمی دهید؟
چرا این سؤال را پرسیدی؟
*بخاطر تنوع کاراکترها و شناخت خوبی که داری و واقعیت گرایی و رئالیست گرایی که در شخصیت پردازی ها دارم می بینم. دوربین شما واقعا دوربین پرهیجانی است مثلا در ملکوت دیدم که گل سفیدی چه شیطنت هایی می کرد. حالا با این نگره فرمی چرا سریال پلیسی نمی سازی
لطف دارید. انشاله که الان داری مثبت می بینی. از طرف معاونت اجتماعی ناجا تقریبا هرسال دعوت به ساخت سریال پلیسی از من شده است. به من خیلی محبت دارند. اما شرایط را فراهم ندیدم چون حداقل این است که انتظار دارم به من بگویند آقای آهنج هدفگذاری های ما این موارد هستند حالا تو برو و با فیلمنامه بیا. شش ماه یا یک سال هم به تو وقت می دهیم. در اینصورت من هم فیلم پلیسی خواهم ساخت. ولی اگر برم و مثلا طرح ماتادور را جلوی من بگذارند و این طرحهایی که در این چندسال اخیر تقریبا (عرض کردم تقریبا) همه را جلوی من گذاشته اند چه مستقیم چه غیر مستقیم اما من خوشم نیامد و پلیسش را دوست نداشتم و نخواستم.
*یعنی دلت می خواهد مثل در آسمان من دستت در پرداخت کاراکترها باز باشد؟
سریالی پلیسی اخیرا پخش شد که شما خیلی دوستش داشتی.دوستش داری چون یک سریال خوش ساخت است. من این فضا را دوست ندارم، سریال خوش ساختی است و قابل احترام است البته اصلا فیلمسازش را نمی شناسم ولی قابل احترام است. در فیلم و یا سریال پلیسی تلاش و جدیت هم بوده ،یعنی اراده ای بوده که فیلم خوبی ساخته شود که این هم خوب است. اما من از این دست و از این قبیل فیلم ها، معادل خارجی اش را خیلی دیده ام. البته نمی خواهم به این دلیل طردش کنم. . اما ما هم در همین جامعه هستیم و داریم فیلم می بینیم، سریال های روز می بینیم. اگرچه من تقریبا متهم هستم که کمتر فیلم می بینم ولی قاطبه مردم با سریال های اغراق شده ارتباط برقرار نمی کنند، اگر هم برقرار کنند، لحظه ای است. یعنی شب با ولع ممکن است کسی این سریال را ببیند، وقتی تیتراژ تمام شد، بلند شود، در آن قسمت هم کلی ماشین، هلی کوپتر و هواپیما و کشتی هم داغان کرده باشند اما در نهایت این مخاطب می دانی چه می گوید؟ امشب هم که چیزی نداشت! می دانی مخاطب دنبال چیست؟ دنبال یک جریان نمایشی تامل برانگیز است. فیلم های پلیسی ما یک جریان نمیسازند، حادثه، کذب در اندازه بالا به مدت 50 دقیقه تا یک ساعت به مخاطب تزریق میکند. که معادل های بسیار سلامت تر آن، در نمونه های خارجی وجود دارند. مثلا همین کشورهای همسایه دارند میسازند به شکل های هالیوودی که بیننده آنها را براحتی تهیه میکند و میبیند. من میخواهم اگر خواستم چنین فیلمی هم بسازم، ورا و اولترای آن بسازیم، جریانی بسازد که از آن یاد شود. سال بعد ممکن است از سریال های پلیسی نظیر ماتادور و آمین و امثال آن یادی هم نشود. فوقش ممکن است بگویند: آمین کدام بود؟ همان که ماشین پلیس هشت تا معلق می زد و فلان؟ من نمیخواهم اینطور فیلم بسازم. چون خیلی ها ممکن است بهتر از من اینطور فیلمی بسازند، خیلی راحت تر از من بتوانند ماشین چپ کنند.
*برای همین است که در آسمان من، دوز اکشن فیلم، خیلی شبه هالیوودی نیست؟ تأمل شرقی در آن هست؟
آفرین. بومی بودن در آن هست. یعنی هرجا که احساس کردم دارد زیاد می شود، خودم ترمز دستی خودم را کشیدم. قبل از اینکه مشاور من بخواهد اینکار را بکند. در همین حد. در همین حدی که بیننده بنشیند و بپذیرد و از خط قصه اصلی و آن مفاهیمی که دنبالش هستیم خارج نشود. الان که بخواهم بحث را جمع کنم باید بگویم که من با ساخت هر فیلمی به دنبال یک عایدی هستم تا باز کنم. قضیه پول و مسائل مالی نیست البته. فیلم باید یک چیزی برای من داشته باشد، به من اضافه کند. «آسمان من» به من اضافه می کند. ممکن است خیلی هم این فضا را دوست نداشته باشم. من آمده ام و تاریخ معاصر را فیلم کرده ام و پرچمدار یک جریان فیلمسازی در مؤسسه اوج شده ام، سالها بعد هم که من نبودم، از این پرچمدار یاد خواهند کرد. این می شود همان عایدی که من به دنبالش هستم. مدالی به سینه من زده شده است که این مدال را دوست دارم. یک جریانی را ساختم که بعد از این اگر کسی بخواهد چنین فیلمی بسازد، کمتر از این نمی تواند بسازد، حداقل باید معائل همین و یا جدی تر از این بسازد. کمااینکه این اراده در اوج هست و فیلم های جدی تری ساخته خواهد شد. یعنی من یک استانداردی را تعریف کرده ام که اگر زیر آن انجام شود، از من یاد می کنند و می گویند آن فیلم اولتان که آنطور بود، کم فروشی نبود. چه در قصه، چه در مفهوم، چه در زمان و شعارهایی که داشت و ماجراهایی که داشت، جدی تر بودید. در شئون مختلف هم همینطور، در بحث پلیسی هم همینطور. من استقبال می کنم، ممکن است پلیسهایی که در فیلمهای پلیسی الان نشان می دهند را دوست نداشته باشم و فقط در جریان ساخت فیلمها باشم اما این فیلمها را دوست ندارم. مردم پلیس های عامی را نمی شناسند؟ واقعا نمی شناسند.قبول کنید ما در یک جامعه شرقی قصه گویی که هنوز هم قصه ها شب را دوست داریم زندگی می کنیم. ما در ترکیه زندگی نمی کنیم، در هند زندگی نمی کنیم که نعل به نعل از انواع و اقسام فیلمهای آمریکایی و اروپایی دارند کپی می کنند. ما که آنجا زندگی نمی کنیم. مخاطب هندی ممکن است هیچگاه لئون را ندیده باشد، یعنی نسخه اصل را
*چون آنجا اکران نمی شود.
اصلا نمی شود. اما معادل هندی، نعل به نعل، با همان دکوپاژ را دارد می بیند و فکر می کند مال خودش است ولی مخاطب ایرانی که اینطور نیست.
*مثلا ماتریکس ساختند به اسم: «دیوانه آواره مجنون»
بله. نعل به نعل همه فیلمها را می سازند. خب مخاطب ایرانی که مخاطب هندی نیست نفهمد چه خبر است. بنابراین فیلمها را مقایسه می کند و نهایتا دوستش ندارد. چون هیچ رگه ای از خودش نمی بیند، هیچ نمی بیند، صرفا یک هیجان کاذب می بیند. شاید هم سیاست های پلیس و جریان فرهنگی که در پلیس وجود دارد این است که بگوید ما فقط حضور داریم. نمی دانم! شاید هم اینگونه دارند به اهدافشان می رسند ولی به نظر من نگاه فرهنگی در مورد فیلم های پلیسی باید اینقدر غالب باشد که دقیقا با مأموریت های خود پلیس یکی باشد. وقتی صحبت می کنیم خود مشاوران پلیس در جلساتشان به ما می گویند آقا یک جرم سازمان یافته ای در مملکت نداریم. خب خدا را صد هزار مرتبه شکر اما همان جرم های سازمان یافته وقتی به مراتب هالیوودی تر در فیلمهایشان نمود پیدا می کند خب این چه تعارضی است؟ چطور می خواهند به این تعارض پاسخ بدهند؟ خیلی جدی است. چون ادعا می کنند و می گویند ما جرم سازمان یافته یعنی مثل چیزی که در آمین یا در ماتادور و در تولیدات این 7-6 سال اخیر ساخته اند، نداریم در جمهوری اسلامی. اما فیلمش را دارند می سازند. باید به این تعارض جواب بدهند. یعنی چه؟ بخاطر چهار نفر جوان 18-17 ساله که جذبشان کنند و هیجان کاذب به آنها تحویل دهند؟ بنظرم این کار خطاست. جریان فرهنگی پلیسی ساختن، الان جریان جدی است که باید دوباره مورد بازبینی واقع شود. یک واکاوی دیگر باید بکنند و به یک سمت دیگر ببرند این فیلم ها را . فیلمهای ساده تر بسازند. فقط هلی کوپتر بیاورند و با طناب از در و دیوار آویزان شوند این نمی گوید ما پلیس داریم. من اعتقاد دارم اگر پلیسی ببینیم اگر عنصر امنیتی را ببینیم که مجبور می شود در مقابل یک عناد و تعارض، هفت تیر بکشد، هفت تیر خودش را می کشد اما بعد از آن می رود در کارگاه نجاری در منزلش، از دل چوب می خواهد یک عقاب در بیاورد. ماهها نمی تواند با خودش کنار بیاید. چرا شرایط به گونه ای حاکم شده که من باید به یک نفر هفت تیر بکشم؟ البته در آن لحظه که وظیفه اش را انجام داده است. من این را دوست دارم و به نظرم کار پلیسی هم باید به این سمت برود. بیننده هم این پلیس را بیشتر دوست دارد. اینکه یک نفر سرتا پا مشکی پوش که همه جای لباسش نوشته پلیس را در خیابان و مترو ببیند، از یک طرف دیگر درمی رود! خود ما هم به این وضع دامن می زنیم. بعد از آن طرف می گویند هفته پلیس یک شاخه گل بدهیم دست مردم و بگوییم پلیس مهربان است. این حرفها برای ما شر نشود.
*دایره گسترده ای از بازیگران سرشناس در سریال حضور دارند. چطور این امکان برایتان فراهم شد.
خود این عمل کردن به تعهدات، (چون من تهیه کننده هم بودم) چون آنها درست عمل کردند و ما اپیزودیک جلو می رفتیم، خب این روش کار ما در این پروژه در خانواده سینما می پیچید. در بحرانی که به مدت سه سال همه درگیر آن بودند، معدود سریال هایی بودند که سرپا بودند، از جمله همین سریال آسمان من بود که خیلی جدی سرپا بود و داشت با حمایت های جدی سازمان اوج کار خودش را انجام می داد. من وقتی با شمای بازیگر قرارداد می بستم که به مدت یک ماه در اختیار من بودی، تعهدات خودم را درست و متقابل عمل می کردم، خود شما یک بلندگو بودی برای اینکه بازیگر بعدی هم اگر تا به حال با من کار نکرده بود می آمد و با فضا و قصه آشنا می شد و این موضوع همینطور تعمیم پیدا کرد به تمام بازیگران. از سوی دیگر من خودخواهی مثبتی داشتم برای اینکه می گفتم حق مردم است که قصه را با بازیگران خوب دنبال کنند. تعهد من به سازمان اوج این بود که 4-3 نفر از بازیگران اصلی من بازیگران خوب باشند ولی من خارج از تعهدم عمل کردم. موج مثبت از طرف اوج سمت من آمد، من این موج مثبت را با دعوت از سایر بازیگران خوب و سرشناس جواب دادم. برای اینکه بیننده حق دارد حتی برای آن اپیزودی که فقط 20 سکانس دارد، ولی باید بازی در آن وجود داشته باشد، من یک بازیگر حرفه ای و سوپر حرفه ای دعوت کردم و آن نقش را به او محول کردم و اوهم توانست از پس کار بربیاید.