پس از 45 روز از زندان الرشید به تکریت در استان صلاح الدین منتقل شدیم و 4 سال در این اردوگاه بودیم بدون اینکه صلیب سرخ از وجود ما خبر داشته باشد در واقع مفقودالاثر بودیم و کسی از ما خبر نداشت.
به گزارش پایگاه خبری شاهین نا، 26 مرداد سال 1369 برگ زرين ديگري از تقويم انقلاب اسلامي ورق خورد، در اين روز تاريخي، كشور حال و هوايي ديگري داشت؛ فضاي كوچه ها عطرآگين بود و هر كس در هر نقطه كه قدم مي گذاشت، دود اسپند به مشامش مي رسيد.
ثانيه هاي انتظار به كندي مي گذشت، ضربان قلب ها تندتر از هميشه مي زد، اشك در چشمان و نگاه هاي منتظر مردم و خانواده هايي كه به استقبال پرنده هاي مهاجري كه سال ها دور از وطن بوده اند، حلقه زده بود. روزي كه قفس ها شكست و آسمان وطن، بازگشت پرندگان مهاجر را با دستاني پر از نور، در آغوش كشيد. روزی که واژه اسارت با واژه آزادگي زيبا شد.
۲۶ مرداد،سال 69 یادآور روزی است که مردانى از قبیله غیرت و حماسه، همان ها که اسوه هاي بي بديل شرافت و استقامت هستند به آغوش میهن اسلامی بازگشتند.
آري، امروز یادآور پايان خوش سال ها چشم انتظاری براي مردماني است كه دينداري و ولايت مداري در تار و پود جانشان ريشه دارد. روزی كه هزاران يوسف گم گشته پاي برخاك ميهن اسلامي گذاشتند و درلابلاي دست ها، اشك ها و آغوش ها گم شدند.
علی شاه نظری یکی از همین مردان غیرت و شجاعت است که با مقاومت، پایداری و صبر، حماسه ها آفریدند. او اهل و ساکن شهر گرگاب از توابع شهرستان شاهین شهر و میمه است. به مناسبت سالروز ورود اولین گروه از آزادگان به میهن اسلامی به دیدارش رفتیم و پای خاطرات و صحبتهایش نشستیم.
شاهین نا: چگونه شده که تصمیم گرفتید به جبهه های جنگ بروید؟
آذر ماه سال 59 در پی تجاوز وحشیانه رژیم بعث عراق به میهن اسلامی برای دفاع از کشور وارد بسیج شدم که به دلیل داشتن سن کم در بسیج صنایع هواپیماسازی مشغول خدمت و گذراندن آموزش های لازم شدم تا اینکه در ابتدای سال 61 همزمان با عملیات غرور آفرین بیت المقدس که منجر به آزاد سازی خرمشهر شد به مناطق جنگی اعزام شده و در عملیات بیت المقدس شرکت کردم. پس از آزادی خرمشهر با تعدادی دیگر از دوستان تصمیم گرفتیم که در منطقه و کنار دیگر رزمندگان باقی بمانیم.
شاهین نا: نحوه اسارت خود را بیان کنید
بارها در عملیات های مختلف از جمله آزادسازی خرمشهر، محرم، والفجر4، بدر، خیبر، والفجر 8 و کربلای 3 که شرکت می کردم تعدادی از نیروهای دشمن را به اسارت می گرفتم در عملیات کربلای 3 که لشکر امام حسین(ع) از استان اصفهان وارد عمل شد، در اسکله الامیه 120 نفر عراقی را به اسارت گرفتم.
از آنجاییکه اسارت جزء لاینفک همه جنگ های دنیا از صدر اسلام بوده که هر دو طرف جنگ از یکدیگر نیروهایی را به اسارت می گیرند.
چهارم دیماه سال 65 در شرق بصره با هدف پایان دادن به جنگ عملیات بسیار دقیق با نام کربلای 4 طراحی شد در این عملیات نیروها عمل کننده باید با پشت سر گذاشتن جزایر ام الرصاص، بلجانیه و بخشی از اروند به عمق خاک دشمن پیشروی کرده و بین دو سپاه خیلی قوی دشمن شکاف ایجاد می کردند و در ادامه نیروها با پیشروی خود، سپاه هفتم و خیلی قوی عراق را که از شرق بصره تا فاو مستقر بود را به محاصره در می آوردند.
هدف بزرگی بود کلیه نیروها با گذراندن آموزش های لازم در آمادگی کامل بودند. اما نفوذی ها و افراد خود فروخته و دستگاه ها و امکانات اطلاعاتی دشمن از جمله آواکس های آمریکایی که قادر بود تغییر و تحولات منطقه را ثبت و ضبط کند و همچنین یک فرد خود فروخته اطلاعات عملیات را در اختیار دشمن گذاشت. شب سوم دی ماه 65 وارد عملیاتی شدیم که دشمن اطلاعات کامل این عملیات را در دست داشت و ما نمی دانستیم.
شانس پیروزی در نبردی که دشمن از آن اطلاعی ندارد بسیار بالا و احتمال شکست بسیار پایین است اما در عملیات کربلای 4 ما با دشمن کاملا آماده روبرو بودیم.
عملیات ساعت 8 شب سوم دیماه با ورود غواص ها به اروند برای باز کردن معبرها شروع شد به دنبال آنها سواره شناورها و رزمندگان از طریق معبرهای بازشده به عمق خاک دشمن در حال پیشروی بودند که دشمن حمله خودش را آغاز کرد. به لحاظ آمادگی نیروهای دشمن جنگ تا صبح شدت زیادی داشت به طوری که به جنگ تن به تن تبدیل شده بود.
با این حال بر اساس تعهدی که به شهدا و فرماندهان داده بودیم روی اهداف از پیش تعیین شده حضور داشتیم و مقاومت می کردیم و تنها شهادت و یا مجروحیت سخت می توانست مانع پیشروی ما باشد.
هوا در حال روشن شدن بود صحنه جنگ حکایت از این داشت که در محاصره قرار گرفته ایم نیروهای پشتیبان نمی توانستند پشتیبانی کنند نیروهای دشمن 10 برابر نیروهای ما بودند. با روشن شده هوا دشمن تسلط بیشتری به جزایر پیدا کرد و ما در محاصره کامل دشمن قرار گرفتیم و در نهایت تعداد زیادی از نیروها از جمله غواص ها و نیروهای پشتیبان که بیشتر مجروح بودند به اسارت دشمن درآمدند.
در این عملیات که به عنوان جانشین فرمانده گردان امام رضا(ع) از لشکر امام حسین(ع) حضور داشتم در جزیره بلجانیه قبل از اسارت به دنبال راه حلی برای خارج شدن از محاصره و نجات نیروها بودیم که در نهایت تصمیم گرفتیم پلی که جزیره بلجانیه را به جزیره ام البابی متصل می کرد را تصرف کنیم و از این طریق نیروهای زخمی را به عقب منتقل کنیم که دشمن مطلع شد و همزمان با حضور ما به همراه نیرو و ادوات بسیار زیاد در سر پل با ما درگیر شد و تعداد زیادی از نیروها را به شهادت رساند و چون به دنبال اسیر گیری بود تعداد زیادی نیز از نیروهایی را که بسیاری از آنها زخمی بودند را به اسارت گرفت و بلافاصله پس از آنکه دستهای ما را محکم با سیم های تلفن صحرایی بست به عقب منتقل کرد. این حکایت از آن داشت که به اطلاعات بیشتری نیاز دارد.
شاهین نا: در لحظه اسارت چه احساسی به شما دست داد؟
به لحاظ سابقه حضور طولانی در جمع رزمندگان لشکر امام حسین(ع) و با توجه به اینکه از ناحیه پا مجروح شده بودم از روحیه بالایی برخوردار بودم به خودم اجازه ندادم این روحیه را از دست بدهم و همین روحیه دشمن را عصبانی می کرد.
از همان لحظات اولیه اسارت شکنجه و اهانت نیروهای بعثی نسبت به اسرا شروع شد پس از اسارت تعدادی از اسرا به ابوالخصیب، تعدادی به حومه شهر بصره محل استقرار سپاه هفتم عراق و تعدادی نیز به القرنه محل استقرار سپاه سوم عراق منتقل دادند پس از 15 روز بازجویی به دستور ماهر عبدالرشید فرمانده سپاه هفتم عراق که سرمست از پیروزی در عملیات کربلای 4 بود به نشانه پیروزی و گرفتن مدال از صدام اسرا را سوار کامیون هایی کرده و در شهر بصره که مملو از جمعیت بود چرخاند و انبوه جمعیت مردم در اطراف کامیون ها با شادمانی رقص و پایکوبی می کردند و به اسرا سنگ می زدند. گویی تاریخ در حال تکرار بود حرکت کاروان اسرای کربلا و اهل بیت امام حسین(ع) در گوچه پس کوچه های شام و شادمانی شامیان به ذهن متبادر می شد. گرچه لحظات بسیار سختی بود ولی خوشحال بودیم پس از 1400 سال در مسیری قرار گرفتیم که راه امام حسین(ع) بود. و این از سخت ترین روزهای اسارت بود.
شاهین نا: بعد از اسارت چه مدت در حومه بصره بودید؟
پس از 15 روز و با آغاز عملیات کربلای 5 در 19 دیماه 65 بعثی ها سریعا اسرای کربلای 4 را به استخبارات عراق در بغداد منتقل کردند.
در استخبارات به مدت 3 روز در بدترین شرایط همه اسرا را ثبت نام و مورد بازجویی قرار دادند و به زندان الرشید که محل نگهداری زندانیان سیاسی و مخالفین صدام بود منتقل کرده و همه اسرا که 450 نفر بودند را در 10 سلول انفرادی در ابعاد 2*3 و یا 4*3 به مدت 45 روز حبس کردند. به طوری که در هر سلول تنگ و تاریک 45 نفر را حبس کردند.
زندان الرشید که حکم پادگان آموزشی داشت را اغلب اسرا تجربه کرده اند زیرا در این پادگان برای ضعیف کردن روحیه اسراء آنها را تحت شدیدترین شکنجه های روحی و روانی و جسمانی قرار می دادند. 45 روز در سخت ترین شرایط در این زندان در حالی می گذراندیم که هنوز لباس های خاکی و خون آلود جبهه را به تن داشتیم و غواصان نیز با همان لباس تنگ و چسبان غواصی بودند که در سلول های گرم تن آنها را می سوزاند جراحت های مجروحین رسیدگی و درمان نشده بود و عفونت کرده بودند هیچ نوع امکانات بهداشتی نداشتیم، بوی تعفن اسرا را آزار می داد شپش به لباس و تن اسرا سرایت کرده بود. همه این موارد در کنار گرسنگی و تشنگی و شکنجه های جسمی و بیماری روزهای سخت اسارت را رقم می زد. بر اثر شکنجه ها و شرایط سخت و مجروحیت 8 نفر از اسرا در زندان الرشید به شهادت رسیدند.
موهای سر و صورت اسرا در این 45 روز که در الرشید بودیم خیلی بلند شده و وجود شپش نیز که مزید بر علت شده بود به ناچار با کبریتی که از عراقی ها بدست می اوردیم قدری موها را اصلاح می کردیم.
شاهین نا: علت این همه خصومت و دشمنی نیروهای عراقی با اسرا چی بود؟
دشمن به لحاظ اعتقادی، مذهبی و قومی خصومت و کینه زیادی نسبت به اسرا داشت. از آنجاییکه قوم عرب عجم را و بخصوص شیعیان را مجوس می داند کینه زیادی داشتند. نیروهای استخبارات و زندان الرشید همه از نزدیکان صدام بودند و در اردوگاه ها نیز کسانی حضور داشتند که در جنگ کشته داده بودند و این افراد که خیلی غضبناک تر و عصبانی تر از نیروهای ارتش عراق بودند با نهایت قساوت قلب اسرا را تحت شدیدترین شکنجه ها قرار می دادند طوریکه طی چهار سال اسارت تنها از اردوگاه ما 72 نفر از اسرا به شهادت رسیدند. این در حالی بود که اسرای عراقی در ایران شرایطی کاملا متفاوت داشتند و به درخواست خود آنها در ایران ماندند و بعد از مدتی ازدواج کرده و تشکیل خانواده دادند. تنها کسانی که در زمان اسارت در اردو گاه جاسوسی اسرا را می کردند در روزهای آخر از ترس مجازات برخی به کشورهای اروپایی و برخی به امید زندگی بهتر به سازمان مجاهدین ملحق شدند.
شاهین نا: پس از زندان الرشید به کجا منتقل شدید و ایا در مدت اسارت با خانواده در ارتباط بودید؟
پس از 45 روز از زندان الرشید به تکریت در استان صلاح الدین منتقل شدیم و 4 سال در این اردوگاه بودیم بدون اینکه صلیب سرخ از وجود ما خبر داشته باشد در واقع مفقودالاثر بودیم و کسی از ما خبر نداشت.
شاهین نا: چگونه روزهای سخت اسارت را تحمل می کردید؟ چه عاملی باعث می شد که روحیه خود را حفظ کنید؟
تحمل دوران اسارت و شکنجه ها که خیلی سخت بود. در این مدت حال و هوای غربت و اسارت و اردگاه بسیار دلگیر و آزار دهند بود بخصوص هنگام غروب افتاب برخی از اسرا که زیارت عاشورا یا ادعیه ای از حفظ بودند زمزمه می کردند و بقیه نیز با آنها همنوا می شدند و اشک می ریختند.
اکثر اسرایی که از عملیات کربلای 4 بودند از روحیه اعتقادی بالایی برخوردار بودند و پای اعتقادات خود ایستادگی کردند. کسانی که برای حفظ دین آمده بودند در هر شرایطی تکالیف دینی خود را به خوبی انجام می دادند و اینکه پشتیبان ولایت بودند زیر شکنجه شدید بعثی ها حاضر نبودند از ولایت فقیه دست بردارند. و این به این دلیل بود که امام و ولایت را دوست داشتند و می توان به جرات گفت: نقطه عطف مقاومت اسرا بود و سخت ترین روز برای اسرا روزی بود که خبر رحلت حضرت امام(ره) را از تلویزیون عراق شنیدند و اسرا تا چهل روز عزاداری می کردند.چه به صورت سکوت و چه صورت عزاداری که تبعات بعدش را نیز تحمل کردیم. از آنجاییکه در این اردوگاه مفقودالاثر بودیم اجازه عزاداری نمی دادند حتی یکبار به خاطر خواندن زیارت عاشورا اسرا را یک ماه در انفرادی حبس کردند.
شاهین نا: روز آزادی از اسارت چه احساسی داشتید؟
در همه چهار سال اسارت مفقودالاثر بودیم و تنها روز آخر ساعت 8 صبح صلیب سرخ آمد و ثبت نام کرد و 8 شب در مرز خسروی وارد میهن اسلامی شدیم که اگر سخت ترین لحظات زندکی لحضه اسارت باشد شیرین ترین لحظه نیز لحظه آزادی بود. طوری بود که برخی از اسرا از خوشحالی بی هوش شدند.
اسرا سفیران ایران و اسلام در چنگ دشمن بعثی بودند که با مقاومت خود از این امتحان سربلند بیرون آمدند. از مردم تقاضا دارم که با نگاه ترحم امیز به آزادگان نگاه نکنند چرا که آزادگان در سخت ترین شرایط زیر سخت ترین شکنجه ها مقاومت و پایداری کردند و در واقع آزادگان قهرمانان ملی و دائمی این کشور هستند. بی انصافی است که تنها ورزشکاران را که در میادین ورزشی و در شرایطی برابر با رقبای خود رقابت می کنند و به پیروزی می رسند را قهرمان بدانیم.
شاهین نا: پس از بازگشت به میهن اسلامی آیا کسی قدردان این روزهای سخت بود و آیا نهاد و ارگانی آزادگان را حمایت کرد؟
نگاه مردم متفاوت است برخی دلسوزند و قدردان اما برخی فکر می کنند که نظام جمهوری اسلامی امتیاز و امکانات آنچنانی در اختیار آزادگان قرار داده گرچه دولت خدماتی جزئی به اسرا داده است ولی در مقابل آن همه شکنجه و روزهای سخت چیزی نیست و خود آزادگان حاضر نیستند آنچه که به آنها گذشته را به بهایی بدهند.
شاهین نا: در بدو ورود ازادگان ستادی تشکیل شد به نام ستاد امور آزادگان که بعد با بنیاد امور ایثارگران ادغام شد آیا این بنیاد در قبال آزادگان رسیدگی انجام می دهد؟
بنیاد شهید و امور ایثارگران در کنار رسیدگی به خانواده های شهدا تنها برای کسانی که جانباز و آزاده باشند یک کارت صادر کرده که در پشت این کارت کسانی که آزاده باشند یک تیک و علامت خورده است که این کارت مشمول هیچ نوع خدماتی نمی شود.
جا داشت برای آزادگان فصلی جداگانه باز می شد نه اینکه تنها با کارت جانبازی خلاصه و ادغام شود جانبازی و آزادگی دو واژه مستقل و مجزا هستند که ممکن است برخی هم جانباز و هم آزاده باشند که آزاده بودن هیچ امتیاز و تاثیری ندارد با کارت جانبازی زیر 50 درصد و آزادگی خدماتی که سایر افراد جامعه می گیرند به آزادگان نیز تعلق می گیرد.
بنیاد شهید هیچ امتیازی برای آزادگان قائل نیست اگر آزاده بودن فصلی است پس باید ارزش قائل باشند.
نیروهای ارزشی همانگونه که در زمان جنگ احساس مسئولیت می کردند پس از بازگشت به میهن اسلامی نیز با ادامه تحصیل تخصص گرفته و متعهد به خدمت شدند.
شاهین نا: پس از بازگشت از اسرا چه کاری انجام دادید و در حال حاضر مشغول چه کاری هستید؟
پس از بازگشت تا کارشناسی ارشد رشته جغرافیای برنامه ریزی شهری ادامه تحصیل داده و از آنجاییکه عضو سپاه بودم تا سال 88 در سپاه مشغول به خدمت بودم و بعد از آن نیز به مدت 6 سال به صورت افتخاری ادامه خدمت داده در حال حاضر نیز با کشاورزی، دامداری و باغداری روزگار می گذرانم همچنین در شورای حل اختلاف شهر گرگاب نیز مشغول فعالیت می باشم.
شاهین نا: جمله پایانی…
بیت شعری می خوانم که زبان حال اسرای مجروحی است که هیچ گونه امکاناتی برای آنها وجود نداشت در بیمارستان های عراق و در غربت کامل به شهادت می رسیدند این بیت شعر توسط یکی از اسرا قبل از شهادت بر دیوار بیمارستان حک شده بود را جمله پایانی گفتگو قرار می دهم.
در غربت اگر مرگ بگیرد بدنم را / که کند قبر و که بندد کفنم را
تابوت مرا جای بلندی بگذارید / تا باد برد بوی مرا در وطن من، مادر من، مادر من، مادر من