۱۵:۴۵ - چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴

خرده یادداشتهای جشنواره ای-3

در این «جشن تولد»، «دلبری» نیافتیم جز «یک شهروند کاملا معمولی»

بدترین فیلم های پلیسی – جنایی از بهترین فیلم های موزیکال، وسترن، رمانس همیشه بهترند. کدام منتقدی را دیده اید که از فیلم پلیسی – معمایی متنفر باشد؟! فیلم آخرین بار سحر را دیدی فرزاد موتمن شاهکار سینمایی نیست، اما فیلم قابل اعتنایی است.

به گزارش پایگاه خبری شاهین نا؛ در دومین روز نمایش فیلم های جشنواره فیلم فجر،دو فیلم کاملا نا امید کننده اکران شد. دو فیلمی که با شهامت و جسارت ساخته شدند اما شهامت و جسارت تا پایان در این دو فیلم دیده نمی شود.

دلبری (سید جلال دهقانی اشکذری)
1460452_800

فیلم دلبری سید جلال اشکذری  با شروعی امیدوار کننده، آغاز می شود اما  فیلمی از جنس امید نیست. متاسفانه دیدگاه های داستانی مولف، کاملا تئاتری و در محیط های دربسته شکل گرفته است. اشکذری یکبار این ایده را در فیلم «خانه ای کنار ابرها» آزمود و به توفیقی نسبی دست یافت؛ اما متاسفانه تکرار همان روش فیلمسازی در فضای بسته در «دلبری»، آغاز خوش اشکذری را به یک تراژدی ناامیدانه بدل می کند. جالب اینجاست که «خانه ای کنار ابرها»  هوادارانی را برای خود دست و پا کرد. هوادارانی که  با جنس سینمای آپارتمانی سخت مخالفند و لغز و لنترانی می خوانند برای سینمای آپارتمانی. غافل از اینکه این نکته را به اشکذری متذکر نشده اند که در محفل تئاتری گونه سعادت آبادی، نه فیلم سعادتمندی ساخته می شود و نه ارزشهای مدنظر و پیام های شعاری از دم در آپارتمان بیرون می رود.

ضمناً مولف و سازنده نمی داند از چند دیالوگ حسی و اغراق آمیز و از یک رابطه زن و شوهری عقیم و ناقص، نمی توان سوار موج ارزشهای اعتباری شد. دلبری اصلا دلبرانه نیست و به درد پخش از تلویزیون در یک جمعه کسل کننده سرد زمستانی می خورد و باید عقلی رسیده پیدا شود و در گوش کارگردان نجوا کند تا ذهن تئاتری اش از آپارتمان خلاصی یابد.

جشن تولد (عباس لاجوردی)

در این جشن تولد دلبری نیافیتم جز یک شهروند کاملا معمولی
وقتی محیط سوریه را نمی شناسیم، وقتی مدافع حرم برایمان غریبه است و از همه بدتر وقتی فرهنگ عربی را نمی شناسیم، چرا به خودمان جرات می دهیم که درباره مرزهای ناشناخته فیلم بسازیم. سازندگان کلاه گشادی سرمان می گذارند و قرار است شانی ببخشند به  سیاست های فرامرزی؛ اما بازنمایی ارزشهای کلان سیاسی در فرامرزها برای کسانی که فرهنگ عربی جاری در سوریه را نمی شناسند موجب شده پیام های روزکی فیلم به ضد خودش بدل شود. عمدتاً هم دوست دارند از روی دست خدابیامرز سیف اله داد بازمانده دیگری خلق کنند. اما خدا به مخاطبان بازمانده سینما رحم کند با این بازماندگان سینمایی که به زحمت کنار شومینه های تهرانی، درباره فرهنگ عربی فیلمنامه می نویسند. نمی دانم چرا مدیران فرهنگی سکان سینمای فرامرزی را می سپارند به فیلم اولی ها و مبتدی ها.

آخرین بار کی سحر را دیدی؟(فرزاد موتمن)

1460451_455

 

بدترین فیلم های پلیسی – جنایی از بهترین فیلم های موزیکال، وسترن، رمانس و… همیشه بهترند. کدام منتقدی را دیده اید که از فیلم پلیسی – معمایی متنفر باشد؟! فیلم آخرین بار کی سحر را دیدی (فرزاد موتمن) شاهکار سینمایی نیست، اما فیلم قابل اعتنایی است که از مخاطب دلبری می کند خیلی بیشتر از دلبری اشکذری. در شرایط کنونی فیلم پلیسی ساختن با در نظر گرفتن ذائقه مخاطب محدود سینمایی امری دشوار است. در سینمای فعلی ایران که  ژانر پذیر نیست و تقریبا متغیرها و تحولات اجتماعی را صرفا از دریچه فیلم های محدود آپارتمانی می نگرد برایش گاهی لازم است که موتمن فیلم خوب جنایی – معمایی بسازد.

راستش برای آنانی که به دنبال تحلیل محتوا می‌گردند باید نوشت از درون فیلم پلیسی، با هر زاویه نگاه فرمی و محتوایی، اخلاق می روید. آرمان فیلم پلیسی، جستجوگری برای استقرار امنیت و قانون است و به همین دلیل است که در هر کجای جهان، با هر مختصاتی، فیلم پلیسی ساخته شود، به قصه ای برای قضاوت در مورد اخلاق بدل خواهد شد. فرقی نمی کند عاملیت درام بر عهده چه نوع کاراکتری باشد و یا پلیس کدام کشور در محور درام. توشه ای که فیلم پلیسی به همراه می آورد آسیب شناسی اجتماعی و قضاوت در مورد اخلاق نسبی است. موتمن کار سختی را انجام داده برای همگون سازی یک قصه پلیسی – معمایی با مناسبات فرهنگ عمومی رایج. تنیدن این دو مولفه قطعا کار سختی است. فیلم دو ستاره بی محابا دارد که از درون پرده سینما به جان مخاطب هجوم می برند فریبرز عرب نیا و امیر حسین فتحی. شاید هر دوی آنها نامزد بردن سیمرغ شوند.

یک شهروند کاملا معمولی (مجید برزگر)

1460453_965

 

هیچکدام از فیلم های هنر و تجربه نمی توانند به فیلم های سرخوشانه ای بدل شوند، اصولا ژانر خود تولیدی هنر و تجربه ای، آمیختگی عجیبی به آفت کسالت و خوابیدن روی صندلی سینما دارد. «یک شهروند کاملا معمولی» مجید برزگر هم از دل همین مناسبات بیرون می آید با این تفاوت که فیلم سرخوشانه ای است با کاراکتری بسیار معمولی. سازنده از دل مناسبات عادی و معمولی، فیلم جاندار و سرخوشی خلق می کند. قصه حکایت عشق پیری است اما نه در دل مناسبات نمایشی رایج، مثل فیلم آخرین عشق آقای مورگان (ساندرا نتل برک) یا سریال عشق ممنوعه(حسن فتحی). آقای صفریِ فیلم، خیلی معمولی تر از قهرمانهای فیلم و سریالی است که مثال زده شد اما در مواجهه با این فیلم هنر و تجربه ای، روایتگری از جنس نمایش های رایج نیست. برزگر با یک فرم بدیع اما ساده روی ریل روایت می افتد و گاهی فرم روی مسیر تغزل. و سینمای سرخوشانه ای شکل می گیرد که آمیخته به انزوا و تنهایی است.
مشرق
دیدگاهتان را بنویسید

توجه: از انتشار نظرات توهین آمیز معذوریم.