قصیده ای زیبا از یک شاعر جوان؛
به رنگ عشق
حال به هر که رو کنی / گویی رنگ عشق چیست؟/ جوان ترها گویند در جوابت/ مشکی ست رنگ پرشور عشق
شب بود، خاک صدای جنون است
فریاد سنگها از نبردها پر
دل داده ام ز دست
تا کی شود عدو
به مثال شب تاری محو
گاهی قدم، قدم. گاهی سوار، سوار
کو منزلم، نیم ازخاک وجود
کاش پرواز، آخرین راهش نبود
شاید این لحظه ی اوج شفق است
که در آستینش نور ابدی است
کاش می شد پروانه بود
زد به دامان شعله پر
یا که از اشک شمعی خواست
تا بریزد روی دامان گناه
سوز هجران که داند جز خدا
زندگی امثال این حرف هاست
گویی طعم تاریخ کهن
به زبان فردوس ماند
کاش بود و می نگاشت این لحظه های سبز نگاه
جاده ها همه رنگ آینه اند
تابلو ها همه سوی کربلا
لحظه ی کوچ قناری هاست
من ندانم این قناری کیست؟
که لباس بسته می پوشید سفید
کاش می شد با آنها پرید
زیر چتر عشق خو گرفت
یا که دمکی چند همنشین لاله بود
قهرمان قصه مان آن جوان یقه بسته
با محاسنی بلند به مثال آبشاری سیاه
که روی سینه ی دریا می نشیند
اینجا همه چیز زیباست
پنجره ی دلها رو به شهادت باز است
دم ساحل، روی شن
یکی ازعاشقان کربلا گفت:
اخوی ها رنگ عشق به چه رنگ است؟
آن یکی گفت: به رنگ قرمز
همه گفتند: بهتر این است، عشق را روی ساحل نقش کنیم
دست بردند روی دل ساحل، بی رنگ
هر کدام چیزی کشید
یکی از میم مادر
یکی از تیرتفنگ
یکی از آتش و تیغ
کربلایی آمد، کم کمک زانو زد
به مثال گل شرم
سر به زیر انداخت
دستها را آویزان
چشمه ی اشکش سرازیر
دو مناره با یه گنبد در بین
روی آن حک کرد، یاحسین بن علی
همه چشم ها خیره، گویی پرچمش روی گنبد
می خورد باد
آرام، آرام همه ایستادند. دست ها بر سینه
گفتند: یک صدا،
السلام علیک یا اباعبدالله
وعلی الرواح التی حلت بفنائک.
من همان روز روی برگ ذهنم حک کردم
خاطرات بچه هایی داغ
ولی امروز، زندگی به هدف ها کرده پشت
رنگ رؤیاها رفت
همه درخلوت رؤیاشان
عکس محبت می آرند
دوست دارم که بگیرم زانوانم در بغل
به رنگ محبت، به طراوت وصال
کنم از خود این سؤال
بعد آنها این تو بودی پس چه کردی؟
که بجنگم با وجود بی وجودم
ظرف صبرم پر
دل خونم گفت:
که نشین لب خاک ریز وجودت
بنواز آهنگ درونت
آری گویی محبت شده رؤیا
حال به هر که رو کنی
گویی رنگ عشق چیست؟
جوان ترها گویند در جوابت
مشکی ست رنگ پرشور عشق
دوست داشتن ها پر از هوس و فاصله هاست
این همه شد خلاصه در یک نگاه
سه حرف عین، شین و قاف
ازالفبای محبت پاک شد
جای آن آمد، کشتی گل نشین بی حیا
مهدي روستا