عکسی که موجب عصبانیت ساواک شد / عکس
در سال 1338 مجله امید ایران که مسوول آن على اکبر صفى پور از حقوق بگیران ساواک بود و در این راستا، خدمات بسیارى انجام داد، عکسى را چاپ کرد که چاپ آن، مورد حساسیت ساواک قرار گرفت.
به گزارش پایگاه خبری شهرستان شاهین شهر و میمه “شاهین نا“به نقل از جام نیوز، سال 1303 هجرى شمسى بود. وى در شهر تهران در یک خانواده روحانى تولد یافت. شهرى که حکومت آن، در سال 1174 هجرى از کریم خان به غفورخان واگذار شد. آقا محمدخان قاجار بعد از جنگهاى سختى با لطفعلى خان زند و تسلط بر کشور، این شهر را پایتخت حکومت خود قرار داد و در آن تاجگذارى کرد.
پس از انتقال قدرت از قاجار به رضاخان، بافت این شهر، با احداث بناهاى جدید به سبک اروپایى، تغییر یافت و مرکز سیاست شد. سال تولد این مولود، با گرفتن حکم فرماندهى کل قوا توسط رضاخان از مجلس و طرح شعار خلع قاجار همراه بود. مخالفت آیت اللّه شهید سیدحسن مدرس «ره» با طرح انتقال حکومت از احمدشاه به رضاخان، اثرى نبخشید و على رغم اینکه مخالف قانون اساسى بود، به تصویب رسید. او هفت ساله بود که راهى دبستان شد و پس از به پایان بردن دوره ابتدایى در «مدرسه حکیم نظامى»، وارد مدرسه صنعتى «آلمانى ها» شد.
پدر وى سیدجواد در راستاى دین ستیزى حکومت مستبد رضاخانى و در جریان تهاجم آشکار رضاخان به مبانى دینى. مجبور به صرفنظر از لباس روحانیت شد ولى براى احقاق حق مظلومان به دادگسترى رفت و وکیل دعاوى شد. چندى نگذشت که با داور ـ وزیر دادگسترى وقت ـ درگیر شد و در پى اعتراض به نظام ستمشاهى، با سیلى خود گوش جناب وزیر را نوازش داد و روانه زندان شد و بعد از سه سال که در زندان به سر برد دارفانى را وداع گفت.
این پسر که در زمان فوت پدر حدود چهارده سال داشت. تحت سرپرستى دایى خود سید محمود، که قاضى دادگسترى بود، قرار گرفت و على رغم عشق و علاقه زیادى که به دروس اسلامى داشت، با او مخالفت شد ولى وى على رغم این مخالفتها در مسجدى در خانى آباد شروع به فراگیرى دروس حوزوى کرد و همزمان، تحصیل در مدرسه آلمانیها را ادامه داد. در مدرسه چیزهایى مطرح مىشد که با آرمان هاى وى سازگار نبود و او براى روشنگرى همکلاسیها، یافته هاى خود را در دروس دینى، به آنان انتقال مى داد و اوضاع سیاسى، فرهنگى و اقتصادى کشور را براى آنان تشریح مى کرد.
او در هفدهم آذر سال 1321 ه ش در یک سخنرانى پرشور به دانش آموزان چنین گفت:
«برادران! ما در مقطعى از تاریخ وطنمان قرار گرفته ایم که در برابر آینده مسوولیم. هجوم اجانب بخصوص فرهنگ غربى، همه بنیادهاى مذهبى ما را تهدید مى کند و انسان عصر ما را به صورت برده درمى آورد. درگذشته اقتصاد ما و اکنون شخصیت ما را مى کوبند.[1]»
متعاقب این سخنرانى، دانش آموزان دست به تظاهرات زدند و دامنه آن از مدرسه آلمانى ها به مدرسه ایرانشهر و از آنجا به دارالفنون کشیده شد و در پى آن، تظاهرات به طرف مجلس ادامه یافت که در این بین، بعضى از مردم هم به آن پیوستند. این تظاهرات که با تیراندازى مأموران به سوى آن همراه بود، دو نفر کشته داشت. این مرد در سال 1321 تحصیلات خود را به پایان برد و در خرداد 1322 ه ش در شرکت نفت استخدام و پس از مدت کوتاهى به آبادان منتقل شد و به روشنگرى کارگران پرداخت. پس از شش ماه، در اعتراض به حمله یک انگلیسى به یکى از کارگرها و کتک زدن او، در جلسه اى با حضور کارگران تقاضاى قصاص کرد. کارگران در پى این سخنان به سالن فرد انگلیسى حمله کرده و سالن را خراب کردند که با دخالت پلیس و دستگیرى چندتن از کارگران، فرد انگلیسى موفق به فرار شد.
او پس از این ماجرا، شبانه توسط یک لنج از آبادان، راهى نجف اشرف شد و در مدرسه قوام ـ از مدارس حوزه علمیه نجف ـ اقامت گزید و با علامه امینى «ره» که در آن زمان در یکى از حجر ههاى فوقانى مدرسه، در کتابخان هاى که دایر کرده بود مشغول تألیف «الغدیر» بود، آشنا و با خیالى آسوده به تحصیل علوم اسلامى مشغول شد و از محضر استادانى چون: علامه امینى، آیت اللّه حاج آقا حسین قمى و آیت اللّه آقاشیخ محمد تهرانى بهره ها برد.
رسیدن کتاب احمد کسروى به دست وى که در آن به رئیس مذهب شیعه امام صادق (ع) توهین شده بود، خشم او را برانگیخت و از لب مراجع نجف حکم ارتداد او را شنید و به حکم وظیفه دینى با تصمیمى قاطع راهى ایران شد. با تنى چند از آقایان تماس گرفت و بحث با کسروى در مجمعى عمومى را مطرح کرد. او که مورد تشویق آیت اللّه طالقانى قرار گرفته بود، به کلوپ کسروى رفت. روى چهارپایه اى ایستاد و صحبت کرد و در ساعت 7 بعدازظهر که کسروى آمد، در سالن سخنرانى با او به بحث پرداخت. این صحبت ها چند روزى طول کشید و او در آخرین روز چنین گفت :
«من به تو اعلام مى کنم و تو را به عنوان یک مانع، نه نسبت به مذهب، حتى نسبت به مملکتم مى دانم.»[2]
این مرد با گرفتن پول از حضرت آیت اللّه شهید مدنى و آقا شیخ محمدحسن طالقانى، سلاحى تهیه کرد و در روز 23/2/1324 در میدان حشمت الدوله به طرف کسروى شلیک کرد که به دلیل فرسودگى سلاح، موفقیت حاصل نشد و دستگیر شد ولى بعد از دو ماه با حمایت علماى نجف و ایران، با قید کفالت آزاد شد. پس از آزادى از زندان، به فکر تشکیل جمعیت فدائیان اسلام افتاد و با انتشار اعلامیه اى موجودیت آن را اعلام کرد. در ساعت 10 صبح روز 20/12/1324، کسروى در محوطه دادگسترى به دست چهار تن از اعضاى جمعیت فداییان اسلام ـ سیدحسین امامى، سیدعلى امامى، جواد مظفرى، على فدایى، به سزاى اعمال خود رسید.[3]
این سید، با رفت و آمد به حوزه علمیه قم با حضرت امام خمینى «قدس سره» آشنا و مجذوب اندیشه هاى ایشان شد. در تیر ماه 1330 در زمان نخست وزیرى مصدق، دستگیر شد. با سرنگونى دولت مصدق به همراه یارانش از زندان آزاد شد و با انتشار اعلامیه اى، حرکت مصدق را در راستاى تحکیم مبانى ظلم و برخلاف مصالح عمومى قلمداد کرد. بعد از 28 مرداد 1332 نقشه تطمیع وى توسط شاه ناکام ماند و چند روز پس از ترور حسین علاء نخست وزیر دستگیر و به اعدام محکوم شد. وى در تاریخ 27 دى ماه 1334 به شهادت رسید.
در سال 1338 مجله امید ایران که مسوول آن على اکبر صفى پور از حقوق بگیران ساواک بود و در این راستا، خدمات بسیارى انجام داد، عکسى را چاپ کرد که چاپ آن، مورد حساسیت ساواک قرار گرفت. پس از گذشت چهار سال از شهادت این سید بزرگوار، معلوم نیست به چه دلیل، این نوکر سرسپرده اجنبى و ساواک، در صفحه سرگرمیها!!! ضمن چاپ عکس او سوالات ذیل را مطرح مى کرد:
1ـ صاحب عکس کیست؟
2ـ در چه روز و ماه و سالى تیرباران شد؟
3ـ رهبر کدام جمعیت بود؟
ساواک با مشاهده این برگ در مجله امید ایران به مسوول بخش جراید که فردى به نام کیانى بود، چنین دستور داد:
«آقاى کیانى، بگویید پدرسوخته [!] به تو چه مربوط است، حقوقش را هم قطع کنید. 20/3/38.»
و در بالاى این سند آمده است :
«محترما دستور داده شد که این عکس را بردارند. 20/3/38
آرى صاحب عکس، روحانى شهید سید مجتبى میرلوحى (نواب صفوى) است و پاسخ دو سوال دیگر نیز در متن آمده است.
[1]- شهداى روحانیت شیعه، ج 1، ص 207
[2]- ناگفته ها، خاطرات شهید حاج مهدى عراقى، ص 25
[3]- برداشت آزاد از کتاب نواب صفوى، سفیر سحر