۱۰:۱۰ - پنج شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۸

برش‌هایی از کتاب «ذوالفقار»؛

پنج روایت شنیده‌نشده از زبان شهید سردار سلیمانی

جنگ ما افتخارش این است که رتبه‌ای نبود. این درجه‌ها نبود. کلمه رایج سردار و سرهنگ نبود. کلمه رایج کلمه برادر بود.

به گزارش شاهین پرس؛ کلام و سخن هرکسی، دریچه‌ای است برای شناخت شخصیت او. شاید بهترین راه برای خوب‌تر شناختن عمق روح سردار سلیمانی، ورق زدن صفحات سخنان او و برگ‌های خاطراتی است که اینجا و آنجا تعریف شده است.

به همین دلیل دقایقی را پای صحبت سردار می‌نشینیم تا کمی بیشتر با آنچه در قلب این مرد آسمانی می‌گذشت، آشنا شویم.

* شهادت با لب تشنه کنار آب

«شاید این حرف را از من بی‌سواد کمتر قبول کنند، اما من معتقد هستم با توجه به آن چیزی که دیدم و صحنه‌هایی که دیدم معتقدم امام زمان که ظهور بکنند حکومتی که ایجاد می‌کنند قله آن حکومت، آن دوره‌ای بود که در دفاع مقدس ما در بخش‌ها و حالاتش اتفاق افتاد.

برادری داشتیم به نام علی ماهانی. خیلی آدم مقدسی بود. خیلی مقدس بود. او زخم بدنش را که دستش مجروح بود و پایش هم شبیه دستش بود همیشه به نوعی مخفی می‌کرد که تظاهر به این زخم نکرده باشد. این زخم را طوری نمایان نکند که نمایش داده بشود. این خیلی حرف است. خیلی خودسازی بزرگی می‌خواهد. اینها حرف‌های عادی نیست.

 

آن وقت این علی ماهانی در عملیات والفجر ۳ در میدان مین ماند. میدان مین والفجر ۳ خیلی میدان بزرگی بود. شاید جزو پرتراکم ترین میدان‌ها و موانع جنگ، همین منطقه والفجر ۳ و کربلای یک بود. حتی در بعضی ابعاد از شلمچه هم بیشتر بود.

خب علی ماهانی را می‌شناختند. شناخته شده بود. آمدند به مجروحان توی معبر آب بدهند. با آن تانکر آبی که همراه‌شان بود. اول به سمت علی ماهانی رفتند به او آب بدهند. نخورد. گفت به فلانی بدهید. دادند. باز آمدند، گفت به فلانی بدهید. به مجروحان همه دادند. آب بود، ولی وقتی برگشتند او تشنه به شهادت رسیده بود.»

* خنده عشق در میدان بلا

در بحبوحه عملیات والفجر ۸ شنیدم پسر مهدی زندی، مسؤول ادوات لشکر ما روز قبل تصادف کرده و کشته شده است. این بچه را نگه داشته‌اند تا پدر بیاید، هم برای راننده‌ای که او را زده تعیین تکلیف کند، هم بچه را دفن کنند. من فکر کردم چطور آن برادرمان را قانع کنم بدون این‌که متوجه بشود، برگردد. خبر مصیبت فرزند بود.

او آمد پیش من. دیدم خیلی خندان است. خیلی شاداب است. جنگ خیلی مشکلات داشت. تنگنا داشت. سختی‌ها داشت. من دیدم او خیلی سرحال است. حیفم آمد نگرانش کنم. فکر کردم چطور او را قانع کنم؟ گفتم: آقا مهدی! گفت: بله. گفتم: آقا مهدی جنگ طولانی است. پاتک دشمن متوالی است. تو بیا برو عقب. برو منزل‌تان. جانشین‌ات باشد. تو برگرد تا او برود مرخصی.

یک نگاه به من کرد. خندید و گفت: میدانی چه می‌گویی؟! گفتم: بله. گفت: تو به من می‌گویی وسط پاتک دشمن بروم مرخصی؟ من می‌دانم تو برای چه این را به من می‌گویی. به‌خاطر بچه ام می‌گویی؟! او یک امانت بود. خدا به من داده بود. من پیغام دادم بچه را دفن کنید. راننده را هم آزاد کنید. »

* زیبایی‌های جنگ ما را به اینجا رساند

«همین شهید مهدی زندی، داستانی دارد که هروقت یادم می‌آید، از خودم شرمنده می‌شوم. بعد از والفجر ۸ در روز پاسدار، یک کسی پیشنهاد داد گفت بیاییم یک پاسدار نمونه معرفی کنیم. ما از این کارها نمی‌کردیم.

من خامی کردم، پذیرفتم. آن وقت یک حسینیه کوچکی داشتیم. پاسدارها همه جمع شدند. چند نفر را در ذهن خودم مطرح کردم که دوتایشان شهید شده‌اند و یکی شان زنده است. ولی به آنها چیزی نگفتیم. چیزی مثل سکو درست کردند. آمدم بالای سن. آنجا در بحث پاسدار نمونه شروع کردم صحبت کردن. همه نگاه کردند ببینند پاسدار نمونه کیست. شهید زندی هم آن آخر جمعیت نشسته بود. یک چفیه سفید دور سرش بسته بود و دستش زیر چانه‌اش بود. حرف‌های من را گوش می‌داد. این چهره در ذهن من به یادگار مانده است. انگار همین الان این صحنه را می‌بینم.

معرفی پاسدار نمونه در جنگ کار خیلی خطایی بود. من خطای بزرگی کردم. وقتی رسیدم به اسم او، تا گفتم زندی، احساس کردم انگار زمین باز شد و او با تمام وجود در زمین فرو رفت. مثل ابر اشک می‌ریخت. آن‌قدر گریست که زیر بازوهایش را گرفتند آوردند به سمت من. وقتی این سکه را از دست من گرفت با چشم پر از اشک توی چشم من نگاه کرد گفت: «تو به من ظلم کردی!»

جنگ ما افتخارش این است که رتبه‌ای نبود. این درجه‌ها نبود. کلمه رایج سردار و سرهنگ نبود. کلمه رایج کلمه برادر بود. کسی فکر نمی‌کرد و باور نمی‌کرد حقوق فرمانده سپاه ۲۵۰۰ تومان است. حقوق رزمنده عادی هم ۲۵۰۰ تومان است. این جنگ ما بود. این زیبایی‌های جنگ، ما را به اینجا رساند.»

* از حرف رهبری شوکه شدم!

«ما یکی از اشرار بزرگ سیستان و بلوچستان را که سال‌ها به دنبال او بودیم و هم در مساله قاچاق مواد مخدر خیلی فعالیت می‌کرد و هم تعداد زیادی از بچه‌های ما را شهید کرده بود با روش‌های پیچیده اطلاعاتی برای مذاکره دعوت کردیم به منطقه خاصی و پس از ورود آنها به آنجا او را دستگیر کردیم و به زندان انداختیم.

خیلی خوشحال بودیم. در جلسه‌ای که خدمت رهبر معظم انقلاب رسیده بودیم من این مساله را مطرح و شرح ماوقع را به ایشان گفتم و منتظر عکس العمل مثبت و خوشحالی ایشان بودم.

 

رهبری بلافاصله فرمودند: همین الان زنگ بزن آزادش کنند! من بدون چون و چرا زنگ زدم، اما بلافاصله با تعجب زیاد پرسیدم آقا چرا؟ من اصلاً متوجه نمی‌شوم چرا باید این کار را می‌کردم؟ چرا دستور دادید آزادش کنیم؟

رهبری گفتند: مگر نمی‌گویی دعوتش کردیم؟ بعد از این جمله خشکم زد. البته ایشان فرمودند: حتماً دستگیرش کنید. ما هم در یک عملیات سخت دیگر دستگیرش کردیم. مرام شیعه این است که کسی را که دعوت می‌کنی و مهمان توست حتی اگر قاتل پدرت باشد، حق نداری آزار بدهی.»

* چرا وارد سوریه و عراق شدیم؟

«پدیده تکفیر و داعش در تاریخ جهان یک پدیده کم نظیری از نوع جنایت بود. جنایت‌های عجیبی که من فکر نمی‌کنم هیچ یک از تلویزیون‌ها و رسانه‌های دنیا بتوانند آن را منتشر بکنند. هیچ قلبی تحمل دیدن آن را ندارد. بیش از ۲۰۰۰ نفر زن جوان ایزدی را دست به دست بین خودشان به فروش رساندند، از دخترهای نوجوان تا زن‌های جوان. جنایت‌های عجیبی بود.

شما یک نمونه را دیدید که یک طفل را در شرق حلب سر بریدند با خنده مثل تفریح. از طفل سوال می‌کردند سرت را ببریم یا با تیر تو را بکشیم؟ و سر این طفل را بریدند. من دیدم در همین دیاله، کودکی را از سینه مادرش گرفتند او را مثل گوسفند روی آتش سرخ کردند لای پلو گذاشتند برای مادر فرستادند. این جنایت وحشتناک در سابقه تاریخ بشریت نایاب است.

چرا ما تصمیم گرفتیم در سوریه وارد بشویم؟ چرا در عراق وارد شدیم و کمک کردیم؟ وقتی منطق طرف مقابل این است که شما از نظر دینی واجب القتل هستی و اگر تو را بکشد وارد بهشت می‌شود، آیا در برابر همچین منطقی امکانی برای دیپلماسی وجود دارد؟

اینجا جهاد می‌خواهد. یک وقت انسان می‌گوید این خطر مربوط به جای دیگری است به ما چه! یک وقت نه، همه تلاش او این است که این دولت‌ها را از سر راه بردارد به ما برسد. آن خبیثی که اعلام دولت اسلامی عراق و شام کرد آن پل اول بود برای رسیدن به ما.»

منبع:
کتاب ذوالفقار به اهتمام علی اکبر مزدآبادی با اندکی تصرف

انتهای پیام/

پاسخی بگذارید

توجه: از انتشار نظرات توهین آمیز معذوریم.