نویسنده کتاب دفاع مقدس:
این دیدار قابل وصف نیست/ شانه به شانه آقا شام خوردم
محمد بلوری، نویسنده و جانباز دفاع مقدس، یکی از نویسندگان حوزه هنری استان اصفهان است که کتاب «تاکسی سرویسی برای فاو» را به رهبر معظم انقلاب تقدیم کرد.
به گزارش شاهین پرس؛ محمدبلوری نویسنده و جانباز دفاع مقدس یکی از نویسندگان کتاب های دفاع مقدس است که از دیدار خود با مقام معظم رهبری و تقدیم کتاب«تاکسی سرویسی برای فاو» به ایشان برایمان گفت.
کی به نگارش این خاطرات پرداختید؟
در ایام جنگ و دو سال اول انقلاب ساکن شاهین شهر بودم و به واسطه حضور در اصفهان در ایام جنگ در لشکر ۱۴ امام حسین(ع) حضور داشتم، این خاطرات را ۲۲ سال پس از پایان جنگ یعنی در اردیبهشت ۸۶ با کمک خداوند نوشته ام، یادآوری خاطرات گذشته برایم بسیار سخت بود، زیرا من ارتباطی با اصفهان و دوستانم نداشتم و پس از جنگ در سپاه تهران مشغول به فعالیت بودم و تنها هر از گاهی برای دیدار پدرم به شاهین شهر میآمدم.
وقتی که شروع به نوشتن خاطرات کردم فکر نمی کردم که به یک کتاب با چنین حجمی شود، قصد من از نوشتن خاطراتم این بود که چند ورق برای بچههای خودم بنویسم تا یادگاری بماند ولی پس از نوشتن تصمیم گرفتم تا این کتاب را برای همه فرزندان کشورم بنویسم.
کمی در خصوص کتابتان توضیح دهید.
فصل اول این کتاب داستان زندگی مرا به صورت گلچین توضیح می دهد و این خاطرات از پنج سالگی من در سال ۵۲ شروع میشود و سپس به فضای جنگ می رود، عملیات والفجر هشت و عملیات های دیگر و مجروحیت هایم همگی به صورت خلاصه در 20 صفحه آورده شده است، من در شاهین دژ آذربایجان غربی به دنیا آمده ام و تا هشت سالگی آنجا بودم، سپس به دلیل اینکه برادرم در شاهین شهر ساکن بود به آنجا نقل مکان کردیم و در زمان انقلاب در سال ۵۷ و در سالهای جنگ در آنجا زندگی می کردیم.
محمد بلوری از دیدار با مقام معظم رهبری گفت و خاطرنشان کرد: این دیدار اصلاً قابل وصف نیست، کتاب من پس از 11 سال، پارسال منتشر شد و دو روز پس از انتشار از طریق پیامک به اطلاعم رسید که به حضور مقام معظم رهبری تقدیم شده است و این خبر برایم لذت زیادی داشت.
فکر نمی کردم مقام معظم رهبری کتاب مرا خوانده باشند و نکته جالب برای من این بود که مقام معظم رهبری لطف کرده اند و کتابم را خواندهاند، کتاب من هشتصد صفحه است و ایشان کتابم را جز به جز خوانده بودند.
از دیدار با مقام معظم رهبری و تقدیم کتاب به ایشان بگویید؟
چهارم مهرماه حوزه هنری از من دعوت کرد تا برای دیدار با مقام معظم رهبری و تقدیم کتابم به ایشان بروم و جالب این بود که قرار بود من نفر سوم باشم که کتاب را تقدیم می کنم اما با کمال تعجب اسم من به عنوان نفر اول اعلام شد، در آن لحظه داشتم آخرین جملات برای تقدیم به آقا را با کمک یکی از عزیزان سوره مهر روی کتابم می نوشتم، روی ویلچر نشسته بودم و جمعیت راه را باز کرد و من تا چشمم به جمال آقا افتاد، از خود بیخود شدم و دیگر جایی را نمیدیدم. جز وصال آقا عشقی نداشتم، همینطور در حال گریه بودم که ویلچرم به آقا رسید، مقام معظم رهبری از من پرسیدند آقاجان چه طوره؟ (آقاجان پدرم بودند که در کتاب آورده ام) مطمئن شدم که مقام معظم رهبری کتابم را خواندهاند. سه بار ایشان پرسیدند آقاجان چطوره؟ اما نتوانستم جواب ایشان را بدهم. بار سوم گفتم آقاجان فوت کرده اند، آرام نمی شدم تا ایشان مرا بغل کردند و مرا در آغوش گرفتند و آرامش خاصی مرا در بر گرفت، وقتی ایشان مرا بغل کردند انگار دنیا را به من دادند. برایشان توضیح دادم که کتاب را با انگشت سبابه دست چپ نوشته ام.
پس از آن در حین سخنرانی ایشان بود که شنیدم اسم شاهین شهر را بردند و پس از آن اسم مرا و بازهم دنیا را به من دادند، چند دقیقه پس از سخنرانی ایشان ابراهیم حاتمی کیا داشتند با ما صحبت می کردند که یکی از بادیگاردها گفت حضرت آقا گفتند: آقای بلوری را پیش من بیاورید، مرا که کنار آقا بردند تازه به ایشان سلام کردم و ایشان پرسیدند: زهرا چطور است؟ فاطی وکبری چطورند؟ حال همه خواهرهایم را پرسیدند و بازهم از آقاجان پرسیدند و گفتم: عرض کردم آقاجان فوت کرده اند. ایشان گفتند: آقاجان را خیلی قشنگ نوشتهاید، گفتم واقعیت را نوشته ام. ایشان از لحظه ای در کتاب که قید شهادت را زده ام و موافقت کردهام که دست چپم را از دست بدهم گفتند و از من پرسیدند چرا روی ویلچری؟ از شرایط جانبازی ام گفتم و از ایشان تشکر کردم که کتابم را خوانده اند. ایشان گفتند به آقای بلوری شام بدهید و من شانه به شانه ی آقا شام خوردم.
انتهای پیام/