بر اساس یک داستانی واقعی؛
کتاب «ملکه بامیان» روایتی از ظلم به شیعیان هزاره افغانستان +نحوه خرید
کتاب ملکه بامیان داستانی پر از اتفاقات گوناگون؛ حمله نیروهای طالبان و القاعده به مناطق شیعهنشین تا بمباران، آوارگی و ماجراهای مربوط با مهاجرت به ایران و عشقی که شخصیتهایش را بر سر دوراهی بزرگی قرار میدهد است.
به گزارش شاهین پرس؛ جدیدترین رمان انتشارات کتابستان معرفت، بر اساس داستانی واقعی از دختری افغان منتشر شد.
ملکه بامیان، داستان دختری است از هزارههای افغانستان که ساکن روستایی در نزدیکی شهر بامیان است. ملیکه، قهرمان داستان زندگی خود را از هشت سالگی در اواخر دهه هفتاد شمسی تا بیست سال پس از آن و جنگ در سوریه برای مخاطب امروز روایت میکند.
داستانی پر از اتفاقات گوناگون؛ حمله نیروهای طالبان و القاعده به مناطق شیعهنشین تا بمباران، آوارگی و ماجراهای مربوط با مهاجرت به ایران و عشقی که شخصیتهایش را بر سر دوراهی بزرگی قرار میدهد.
ملکه بامیان که درونمایهای خانوادگی و عاشقانه دارد به اثرات مخرب جنگ بر زندگی کودکان و زنان اشاره دارد. کتاب، در حرکتی قابل تحسین، سعی کرده است پلی میان لهجه فارسی ایرانی و لهجه فارسی افغانستانی بزند.
معصومه حلیمی که از نویسندگان افغانستانی ساکن ایران است نگارش این اثر را به عهده داشته است و از تخیل خود نیز در متن داستان استفاده کرده است. کتابستان معرفت این کتاب را در 276 صفحه و با قیمت 43 هزار تومان روی پیشخوان کتابفروشیها آورده است.
این کتاب را با تخفیف می توانید از فروشگاه اینترنتی محصولات فرهنگی (اینجا) تهیه کنید.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«در خواب کابوس طالبان دوباره به سراغم آمد. هرچه میدویدم، نمیشد. پاهایم یک جا میخکوب شده بود. یک گله طالب، دوروبرم را گرفته بودند. خندههایشان بسیار وحشتناک بود. همگی تفنگهایشان را به سمت من نشانه رفته بودند. دستهایم را روی سرم گرفته بودم. مثل جوجهتیغی، گلوله شده بودم؛ اما گلولهای که توان حرکت نداشت. یکی از آنها تیر خلاصی را زد. با فریادِ «نههههه!» چشمهایم را باز کردم.
لحظهای خدیجه را در چهره آمنه دیدم. صدایش به لرزه درآمد.
چی گپ است؟
دلم برای آیهام، خواهرها و برادرهایم تنگ شده.
همگی دلشان تنگ شده؛ اما چاره چیست. خوب نگاه کن. کل بچههایی که مینگری، خانه، آته و آیه دارند. اگر به گپهایشان گوش کنی، دلت ریشریش میشود. هر رقم بچه، اینجا پیدا میشود. بای، نادار، ازبک، هزاره، پشتون. آن دخترکی که غش کرده بود، دیدی؟
سرم را تکان دادم.
اسم خودش پری است و اسم خواهرش نازنین. یک ماه میشود اینجا هستند.
آهی کشیدم:
بیچاره!»
انتهای پیام/